ماه: اردیبهشت 1398

كار تيمى

          دست در دست هم دهيم به مهر…مهارت کار تیمی، به معنای توانایی همکاری اثربخش با دیگران برای دستیابی به اهداف،یکی از کلیدی‌ترین مهارت هایی است که در برنامه ریزی برای توسعه فردی و اجتماعى مورد توجه قرار می‌گیرد. تیم، به تعداد کمی از افراد گفته می‌شود که دارای مهارت‌ های …

كار تيمى ادامه »

حسد گريزى

          كجا زبوته دوزخ خلاص خواهد يافت/كسى كه پاك نكرده است از حسد خود را…حسد، از رذایل اخلاقی ، گناهان کبیره و به معنای آرزویِ زوال نعمت‌ها و داشته های دیگران می‌باشد.برخی از مفسران واژه حسد را در اصل به معنی چیزی را بر چیزی ساییدن چندان که خراشیده شود، دانسته …

حسد گريزى ادامه »

تبسّم

            اين كه تو دارى قيامت است نه قامت/ وين نه تبسّم كه معجز است و كرامت…تبسّم”،همان لبخند و گشوده شدن لب ها براى شادمانى است كه خندۀ كم و بدون صداست در برابر خنديدن معمولى(ضحك) و قهقهه به معنای بسیار خندیدن.تبسّم،در قرآن يك بار در داستان مورچه و سليمان به …

تبسّم ادامه »

آينده نگرى

          هر که اول بنگرد پايان کار/اندر آخر، او نگردد شرمسار؛ گر در پي تفرج بستان جنتي/امروز تخم کار، که فردا مجال نيست! ؛ آينده و رفته را نگه کن/بشمر که تو در ميان چه باشي؛ گذشته، پايه و بنيان حال و آينده است/سوابق است که هر شغل را نظام دهد…پيش بينى و …

آينده نگرى ادامه »

هوشمندى

          به عالَم كسى سربرآرد بلند/كه در كار عالَم بود هوشمند/به بازى نپيمايد اين راه را/نگه دارد از دزد بنگاه را ! كياست  و فراست، به معني زيركي و هوشياري و تيزبينى و هوشمندى است و كَيِّس بر وزن سَيّد به معني عاقل و هوشيار است. با اتخاذ تدبير صحيح در …

هوشمندى ادامه »

دعا

      به صفاى دل رندان صبوحى زدگان/بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند؛ هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ/از يمن دعاى شب و ورد سحرى بود ؛دعا كن به شب چون گدايان به سوز/اگر مى كنى پادشاهى به روز…دعا به معناى خواندن و نيايش كردن ،مدح و ثنا، تحيت و درود …

دعا ادامه »

استقامت

          همچون سروش زنده در اين دشت روزگار/كهسار مى خورد قَسَم استقامتم/تسليم نيست خوى من و در طبيعتم/كم نيست در قلمرو هستى كرامتم/چون شمع مى روم زخود و شعله قامتم/روشن كنم زمانه و آتش علامتم! ؛ كافى نيست بگوئيم به چيزى معتقد شده ايم  و باورش كرده ايم اگر بر آن …

استقامت ادامه »

دوستى

          چه توان گفت در لطافت دوست/هرچه گويم از آن لطيف تر است!/من قدم بيرون نمى يارم نهاد از كوى دوست/دوستان معذور داريدم كه پايم در گل است!؛ من بى تو زندگانى، خود را نمى پسندم/كاسايشى نباشد بى دوستان، بقا را؛ از جان طمع بريدن،آسان بود وليكن/از دوستان جانى،مشكل توان بريدن…نزديك ترين …

دوستى ادامه »

سكوت

          زبان درکش ای مرد بسیار دان/که فردا قلم نیست بر بی زبان/کم آواز هرگز نبینی خجل/جُوِی مشک بهتر که یک توده گل/ازآن مرد دانا دهان دوخته‌ است/که بیند که شمع از زبان سوخته‌ است …ای برادر گر تو هستی حق طلب/جز به فرمان خدا مگشای لب/گر خبر داری ز حی …

سكوت ادامه »

سرعت

          فيض را ديدم به سرعت مى رود،گفتم:كجا؟/گفت:نور حق ز واد ايمنم بنموده شد!؛چنان زين كن از سعى، رخش عزيمت/ كه با باد صرصر كنى هم عنانى/چنان سير ره كن به سرعت كه از تو/ز صرصر، سبك تر گريزد گرانى..! از تعجيل در كارها، اگرچه غالباً نهى شده اما در امور …

سرعت ادامه »

سبقت

          گوى سبقت هركه برد از ديگران،مرد است مرد/ورنه هر زالى است رستم،چون شود ميدان تهى!؛سهل باشد در بيابان اسب،تنها، تاختن/ گوى سبقت هركه از ميدان برد، مرد است مرد! ؛هيچ غازى[كافر] برنگردد دست خالى از مصاف/ هركه دستش بر زبان سبقت كند مرد است مرد! ؛ “سبقت” در لغت به …

سبقت ادامه »

صلح

          يك حرف عاقلانه بگويم،اجازت است؟/كاى نور ديده، صلح به از جنگ و داورى ؛ چو يار بر سر صلح است و عذر مى طلبد/توان گذشت زجور رقيب در همه حال ؛ گفتم دل رحيمت ،كى عزم صلح دارد؟/گفتا مگوى با كس تا وقت آن درآيد! ؛ تا قهر را برهم …

صلح ادامه »

مناعت

          گر فلک یک صبحدم با من گران باشد سرش/شام بیرون می‌روم چون آفتاب از کشورش! گرچه گردآلود فقرم، شرم باد از همتم/گر به آب چشمه خورشید دامن ترکنم؛با نانِ جوینِ خویش، حقّا که بِه است/کالوده به پالوده‌ی هر خَس بودن؛ از نشانه هاى بزرگى و كمال انسان ، داشتن مناعت طبع …

مناعت ادامه »

امانت

      دل او دارد از امانت نور/دست او باشد از خيانت دور؛ تو خود دانى امانت دارى من/وفادارى و عهد و يارى من؛ مردم همه دانند كه من طرفه امينم/در كار امانت،به خيانت نشوم يار؛ خواهى كه شوى خازن اسرار امانت/جبريل صفت در همه احوال، امين باش؛ نور امانت زتو چنان بدرخشد/كآتش برق،از …

امانت ادامه »

رازدارى

          به شمشیرم زد و با کس نگفتم/ که راز دوست از دشمن نهان به…حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست/ که آشنا سخن آشنا نگه دارد…نگهبانى از رازهاى مردم از تكالیف مهم اجتماعى است .افـشـاى اسـرار، نـشـانـه ضـعـف نـفـس و سـسـتـى اراده و كـتـمـان راز، دلیـل قـوت روح و كـرامـت نـفـس و …

رازدارى ادامه »

راستى

          راستی کن، که راستان رَستند/در جهان، راستان، قوی دست اند/ راست كاران بلندنام شوند/ کج‌روان نیم پخته، خام شوند!/ یوسف از راستی رسید به تخت/راستی کن، که راست گردد بخت…حرفی که نهی به راستی نه/کز هر هنریست راستی به…راستی موجب رضای خداست/کس ندیدم که گم شد از ره راست…سعدیا! راست روان، گوی سعادت …

راستى ادامه »

پوزش

          ز گفتاربد پوزش آورد پيش/بپيچيد زان خام كردار خويش/بگفتا ز پوزش چه پيش آورم/كه دل تان به گفتار خويش آورم…پس رفتم و اين غزل به دستش دادم/واندر ره معذرت به خاك افتادم… معذرت پيشه گير و استغفار/عجز و فقر و شكستگى پيش آر…به دست و پايش افتم معذرت خواه از …

پوزش ادامه »

تدبير

          كار مُلك است آن كه تدبير و تأمّل بايدش…همى تا برآيد به تدبير،كار/ مُداراى دشمن به از كارزار…سخن در صلاح است و تدبير و خوى/نه در اسب و ميدان و چوگان و گوى…به گردابى چو مى افتادم از غم/به تدبيرش اميد ساحلى بود…يكى از عوامل موفقيت و دست يابى به …

تدبير ادامه »

زمان

          وقت گذشته را نتوانی خرید باز/ مفروش خیره ، کاین گهر پاک، بی بهاست! همه سرمايه ما در اين دنيا،اوقات عمر ماست كه با اين سرمايه مى توانيم خود را به اوج كامرانى برسانيم و يا نگون بخت سازيم.اين سرمايه همانند شب قدر است كه مى تواند مقدرات ما را عوض …

زمان ادامه »

اخلاص

          يك صبح به اخلاص بيا در بر ما/گر كار تو برنيامد آنگه گله كن!…بر بساط عاشقى،از روى اخلاص و يقين/چون ببازى جان و تن،مقصود آنگه حاصل است…لايق ضرب محبت نبود هر قلبى/كه ز اخلاص حكايت نكند سيمايش…اخلاص يعنى خالص كردن و پاك گردانيدن و سالم گشتن و پيراستگى از آميختگى …

اخلاص ادامه »

تجربه

          مرد خردمند هنرپیشه را/ عمر دو بایست در این روزگار/تا به یکی تجربه  آموختن/ در دگری تجربه بردن بکار… هر آنگاهی که باشد مرد، هُشیار/ زسوراخی دوبارش کی گزد مار…”تجربه” در لغت به معنای آزمایش و امتحان و “مجرّب” به معنای آزمایش شده ، ورزیده ، تعلیم دیده ، خبره و امتحان شده است و تجربه دار به کسی …

تجربه ادامه »

توكّل

          راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش…راستى چه غم دارد رهرو مدارج رفعت و بزرگى، وقتى كه متوكل است به خالق بزرگى و رفعت و با اين توكل، ضمن انجام وظايف و مسئوليت هاى خويش، اميدوارانه به یاری و پشتيبانى حق چشم دوخته است و يقين دارد كه آن محبوب،او را …

توكّل ادامه »

تخصص

          كاردانان،به كارها بگمار/ورنه،سرمايه ات تباه شود/جاهلان راس كارها باشند / كوه نعمت، بدل به كاه شود/ به تخصص بها دهي اين مُلك /مهد آبادى و رفاه شود… امور جامعه بدون وجود نيروى كارآمد و متخصص ، بسامان نمى شود و راست نمى آيد.يوسف كه خود را آگاه و متخصص امور اقتصادى …

تخصص ادامه »

مشاركت

          نبينى كه چون با هم آيند مور/زشيران جنگى،برآرند شور/نه مورى؟ كه مويي كزآن كمتر است/چو پُر شد ز زنجير محكم تر است! مردم وقتى نيازهاى خود را شناختند و ديدند به تنهائى نمى توانند همه نيازها را براورده سازند به فكر همكارى و مشاركت با يكديگر مى افتند.همكارى گروهى ،اساس …

مشاركت ادامه »

پايش

          پايش اعمال خود،هر روزه كن/ گر بدى دارى، ز بدها توبه كن/ ور به خوبى بگذراندى روز را/ اين روش در زندگى مستوره كن/ راه رفعت، پايش دائم بود/ ضعف را با قوت خود چاره كن…پایش(اسم از مصدر پائیدن)به معناى نظارت، نگهبانی، مراقبت، مواظبت، چشم برنداشتن و محاسبه است.در مديريت،پايش به معناى …

پايش ادامه »

سپاس

          شكر كن تا خدا بيفزايد/ دَرِ نعمت خدای بگشاید…سعدى نيز گويد: شكر نعمت،نعمتت افزون كند/كفر، نعمت از كفت بيرون كند… سپاس و شكر، موجب زيادتى و افزونى و رشد مى شود چنانكه ناسپاسى و قدرناشناسى و كفران نعمت، موجب زوال نعمت هاست. هيچكس با آنكه نمك مى خورد و نمكدان …

سپاس ادامه »

اتحاد

           …آري به اتفاق جهان مي توان گرفت! كمتر واژه اى به دلنشينى اتحاد و اتفاق و وحدت سراغ داريم؛ واقعاً بايد گفت،اختلاف و افتراق و دشمنى،عذابى است بزرگ كه موجب زوال و ازهم گسستگى و نابودى جوامع مى شود و برعكس با اتحاد و افتراق مى توان به بزرگى و …

اتحاد ادامه »

صبر

          صبرو ظفر, هر دو دوستان قدیم اند/ بر اثر ِ صبر نوبت ِ ظفر آید…آرى! صبر ، تو را به ظفر و پيروزى و بزرگى مى رساند و بي تابى و نااميدى به شكست و نامرادى :صد هزاران کیمیا حق آفرید/کیمیایى همچو صبر، آدم ندید… اين دنيا، مكان حوادث و …

صبر ادامه »