مالك زبانت باش

 

 

 

در كلاس “مهارت هاى مدير”،بوديم و استاد مى گفت: ما در سازمان خود، دو مدير داشتيم يكى خوش بيان و مودب و نرمخو و ديگرى بد زبان و هتاك و تندخو.دومى، به دليل زبان گزنده اش همه را ناراضى كرد و راندمان شركت را به دليل نارضايتى كاركنان پائين آورد كه مجبور به تعويضش شدند و روز رفتنش همه خوشحال بودند؛ اما اولى با زبان نرم و و روابط عمومى خوب و سلوك  كريمانه با كاركنان،شركت را ارتقاء داد و سالها مدير ماند تا اينكه به مديريت بزرگ ترى منصوب شد و هنگام توديع او ،همه از رفتنش اندوهگين بودند.زبان،حساس ترين عضو انسان است؛ مى تواند از انسان يك مدير موفق بيافريند و مى تواند او را منفور و منزوي سازد.زبان،مى تواند به دروغ و تهمت و غيبت و گناهانى از اين رديف،آلوده شود و مى تواند به راستى و اصلاح و تعليم و ذكر و عبادت،آراسته گردد.مى تواند انسانى را نجات بخشد يا به چوبه دار آويزد.زبان بهترين معرّف انسان است؛ مولاى مومنان و پيشواي موحدان و مقتداي پرواپيشگان فرمود:”سخن بگویید تا شناخته شوید، زیرا انسان در زير زبان خود، پنهان است”١.تا مرد سخن نگفته باشد/عيب و هنرش نهفته باشد…
 
او سواركار ماهرى بود؛اسب ها چنان از او فرمان مى بردند كه از هر مانعى در ميدان مسابقات،با مهارت كامل ، عبور مى كرد و با موفقيت به خط پايان مى رسيد.از او پرسيدم چگونه اين گونه بر اسب ، تسلط دارى و او را در حركات و تاختن ،هدايت مى كنى؟گفت: غير از آموزش و تمرين، با مهميزي كه از دهان اسب مى گذرد و بند آن در دست من است،او را هميشه در اختيار خود دارم و او را كنترل و هدايت مى كنم؛با خود انديشيدم كه اسب سركش زبان را نيز مى توان با مهميز عقل و بينش به بند كشيد و آن گونه كه مى خواهى به حركت در آورد؛ مهار زبان و كنترل زبان به خصوص در هنگام خشم و عصبانيت، از مهمترين مهارت هائى است كه هركس بايد بياموزد و در آن ماهر شود. اميرمومنان(ع)، زبان را به حيوان درنده اي تشبيه فرمودند كه بايد رام شود و گرنه انسان را زخمى مى كند:”زبان، درنده اى است كه اگر رها شود، زخم زند”٢…
 
گاهى بايد زبانت را به بندكشي و اصلاً هيچ نگوئى و سكوت كنى؛ در مواقعى سكوت و دم برنياوردن،مصلحت است زيرا با سخن گفتن،ممكن است رازي فاش شود و مدركى عليه خود تو گردد و يا موجب سلب نعمتى شود يا بلايي را پيش آورد. گاهى رهائى در خاموشي است؛گاهى نبايد زبان گشود و سخن را همچون سيم و زر در مخزن سينه پنهان نمود و از ديد طراران و نابكاران مخفى داشت. سكوت تو در بعضي مواقع، مخفى داشتن جواهر سخن از ديد تبهكاران و نااهلان است. رهنمود مولاي متقيان در اين زمينه اين است:”تا سخنى را نگفته اى، آن را در بند خود دارى و چون گفتى ، خود را در بند سخن انداختى، بنابراين زبانت را چون زر و سيمت ،در گنجينه سينه محافظت كن، چه بسا يك كلمه ممكن است نعمتى را برُبايد و نقمت و بلايى را بياورد”٣…
 
همان گونه كه گاهى وظيفه تو سكوت است؛گاهى سكوت تو گناه است؛  و آن زمانى است كه بتوانى با بيان خود، فرد گمراهى را هدايت كنى و از چنبره شبهات و ضلالت رها سازي؛ به معروفى هدايت كنى و از منكرى جدا نمائى، متعلمى را دانش بياموزى و ناآگاهى را آگاهى بخشي؛اينجاست كه سكوت جايز نيست و سخن گفتن وظيفه است. شاعر نيز گفته ايت:دوچيز طيره عقل است،دم  فرو بستن /به وقت گفتن و ،گفتن به وقت خاموشي. مولاى فرزانگان نيز فرمود:” در خاموشى گزيدن از گفتار حكمت آميز، خير و خوبى نيست، همان گونه كه در گفتار نابخردانه خیری نیست”٤.در جاى ديگر وظيفه عالمان را خاموش نماندن بر ظلم ظالمان فرموده و آن را پيمانى دانسته كه خداوند از عالمان ستانده است كه بايد با سخن خود، افشاگرى و اعتراض كنند و مردم را آگاه نمايند:”اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود که برابر شکم بارگي ستمگران و گرسنگي مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رها مي نمودم”٥…
 
—————————
١. نهج البلاغه، حكمت ١٤٨: تکلّموا تعرفوا، فإن المرء مخبوء تحت لسانه.

٢.همان، حكمت٦٠ :اللسان سَبُع، إن خُلّى عنه عَقر.

٣. همان، حكمت٣٨١:الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به؛ فاذا تكلمت به صرتَ فى وثاقه، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك. فربّ كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة.
٤.همان، حكمت١٨٢:لا خير فى الصمت عن الحكم؛ كما أنه لا خير فى القول بالجهل.
٥.همان،خطبه سوم:و ما اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظة ظالم و لا سغب مظلوم…
 
 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *