شريعت گريزى

 

 

 
خدا را یافتم دیدم حقیقت / برون رفتم من از قید شریعت ! شریعت از نظر بزرگان صوفیه وسیله کمال است، سالك چون به مرتبه کمال و شهود و وصول به حق رسید، تکالیف شرعیه از او ساقط مى‏شود؛ اینجاست که گفته‏اند تقید به احکام شرع وظیفه عوام است و خواص و اهل حقیقت از آن عالى ‏ترند که به رسوم ظاهر مقید شوند.همین معنا در مقدّمه دفتر پنجم مثنوى به شکل دیگرى آمده است: چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است و جهت این گفته اند: لَوْ ظَهَرتِ الْحَقائقُ بَطَلَتِ الشَّرایعُ يعنى هرگاه حقایق ظاهر شود، شرایع باطل مى گردد! سپس شریعت را به علم کیمیا تشبیه مى کند ـ علمى که به وسیله آن مى توان مس را طلا کرد ـ و مى گوید: چیزى که از اصل طلا است، یا به مرحله طلا بودن رسیده، چه نیازى به کیمیا دارد؟! چنانکه گفته اند:طَلَبُ الدَّلِیْلِ بَعْدَ الوُصُول اِلَى الْمَدْلُوْلِ قَبیحٌ،مطالبه دلیل بعد از رسیدن به مطلوب زشت است!(مثنوى،مقدمه دفتر پنجم/٨١٨)؛زيرا يگانه سبب وصول به حقايق را طريقت مي‌ دانند، نه شريعت و معتقدند عمل به دستورات پير و مراد و مرشد كامل، كافي و مستغني از شرع است…
 
شریعت ‏گریزى و شریعت ‏ستیزى صوفیان از آنجاست كه عمل به فقه را مقدمه طريقيت تفسير مى كنند و بعد مى گويند چون سلوک صوفى به ثمر نشسته، فقه کارایى خود را از دست مى‏ دهد و وظیفه آن به اتمام مى ‏رسد. در گلشن راز شبسترى، همین بحث تحت عنوان “التمثیل فى ان الشریعه کالقشر و الطریقه کاللب و الحقیقه لب اللب” يعنى شريعت پوست است و طريقت مغز و حقيقت، مغزِ مغز : تبه گردد سراسر مغز بادام/گرش از پوست بخراشى گه خام/ ولى چون پخته شد بى‏ پوست نیکوست/ اگر مغزش بر آرى برکَنى پوست/ شریعت پوست، مغز آمد حقیقت/ میان این و آن باشد طریقت/ خلل در راه سالک نقص مغز است/ چو مغزش پخته شد بى پوست نغز است. او در جاى دیگر مى‏ گوید: بود هستى بهشت، امکان چو دوزخ /من و تو درمیان مانند برزخ/ چو برخیزد ترا این پرده از پیش/ نماند نیز حکم مذهب و کیش/همه حکم شریعت، از من و تست/ که آن بر سینه جان و تن تست/ من و تو چون نماند در میانه/ چه کعبه، چه کنشت ،چه دیر خانه!
 
عین‏القضاه همدانى هم حکم خطاب و تکلیف را متوجه قالب مى‏ داند و کسى را که قالب را بازگذاشته باشد و به شریعت افکنده و از خود بیرون آمده باشد، بیرون از تکلیف دانسته و تنها تکلیفى که متوجه اوست را حکم جان و دل مى‏داند؛ وى در ادامه کلامش مى‏گوید: “آن کس که “تبدل الارض غیر الارض” او را کشف شده باشد، قلم امر و تکلیف از او برداشته شود. او نیز به شریعت یک نگاه ابزارى و موقت داشته که مقصودى جز رساندن انسان به اقلیم حقیقت ندارد، اما به مجرد وصول به ح، چون وسیله ‏اى زاید مى ‏ماند که حضورش باعث تشویش و اسائه عارف است.صوفیان امروز از جمله دکتر غنى به همین کلمات تمسک جسته‏ و ظواهر شریعت و اعمال صورى را در چشم صوفى بى‏ ارزش تلقى کرده‏اند. غنى معتقد است: تا پیروى از مسلکى که مستقیماً از خدا کسب فیض مى‏کند ممکن است، چرا باید خود را به ظاهر و صورت و توسل به راه‏ هاى غیرمستقیم هدر داد؟! به علاوه، شرع وسیله‏اى است براى رسیدن به حق، همین که عارف به حق و حقیقت رسید، دیگر احتیاجى به این ظواهر نیست و هر توسل و تشبثى عبث است…

پيروان اين باور براي موجّه كردن شريعت گريزي خود به اين آيه قرآن استناد مى كنند كه “ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ”(حجر/٩٩) يعنى پروردگارت را پرستش كن تا زمانى كه يقين براي تو تحقق يابد؛ بعد نتيجه مى گيرند كه چون كسي حقيقت را درك كرد و به يقين رسيد، ديگر تكليفي ندارد! اين باور اهانت به جميع انبياء و پيشوايان دين است زيرا طبق آن ، اين بزرگواران كه تا آخر عمر، عامل به عبادات و شريعت بودند لابد به يقين نرسيده بودند! ضمن آنكه يقين در اين آيه به معناي مرگ است يعنى تا هنگام مرگ پروردگارت را عبادت كن كه مفسران همه با توجه به كاربردهاى آن ،همين معنا را ثبت كرده اند و عبارت هاي زيادى مويد اين معناست از جمله عبارت”اَطَعْتَ اللهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّي اَتاكَ الْيَقِين” يعنى اطاعت كردي خدا و رسول او را تا وقت شهادت كه يقين در اينجا به معناى مرگ است.پس معني آيه چنانكه در تفسير ابوالفتوح و مجمع‌البيان و صافي و ساير تفاسير از عبدالله ابن عباس، از پيامبر(ص) روايت كرده‌اند كه فرمودمقصود از يقين در اين آيه مرگ است ، يعني تا زنده هستي، عبادت كن

 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *