مناجات صوفيان

 

 

من را هميشه خواندي و نشناختم تو را /از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را /اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را / از درگهت نراندي و نشناختم تو را /بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی/با من هميشه ماندي و نشناختم تو را /بر خان رحمت و کرم و استجابتت/عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را…صوفيان چون در مباني فكرى و اعتقادى برخلاف قرآن و روايات (كه قائل به غيريت حق و خلق است) راه پيموده اند قائل به وحدت وجود و موجود شده اند به اين معنا كه جز خدا در دار وجود نيست(ليس فى الدا غيره ديّار) و گفته اند: آشكارا به جهان غير تو كيست/زير اين پرده نهان غير تو كيست/باطن عالم و ظاهر همه تو/غايب از ديده و حاضر همه تو! و در اين موضوع از تمثیلات فراوانی همچون موج و دريا، نور و آفتاب، جام و شراب، تابش نور به آبگینه ها برای بیان وحدت مدد می جویند: منبسط بودیم و یک جوهـر همه/ بى سر و بى پا بديم آن سر همه/ يك گهر بوديم همچون آفتاب/ بي گره بوديم و صافى همچو آب/چون به صورت آمد آن نور سره/ شد عدد چون سايه هاي كنگره/ كنگره بيرون كنيد از منجنيق/ تا رود فرق از ميان اين فريق…با اين ديد كه همه  وجودات را وجود خدا مى پندارند،مناجات چه معنائى خواهد داشت؟!
 
وقتى همه موجودات ،قطعاتي از پازل يك وجود واحدند كه به ناگزير در اشكال مختلف ظاهر شده اند، تنها مى توانند  از اين جدايي شكايت كنند و لاغير! چنانكه مولوى شكايت نى را به خاطر جداشدن از نيستان گزارش مى كند(بشنو از نى چون حكايت مى كند/وز جدائى ها شكايت مى كند/ از نيستان چون مرا ببريده اند/ از نفيرم مرد و زن ناليده اند… ناله نى براي جدا شدن از نيستان است و ناله انسان به خاطر جدا شدن از خدا ! پس اگر خواسته اي هم بخواهد در مناجات بخواهد اين است كه مرا دوباره به اصلم كه خدا بوده برگردانيد و از اين كثرت نجات دهيد و به وحدت برسانيد! :مثنوى ما دكان وحدت است/ غير وحدت هرچه بينى آن بت است! يعنى اگر موجودات را غير خدا ببينى بت پرست هستي و توحيد،اسقاط غيرها و وجودات اضافى است(كه التوحيد اسقاط الاضافات). اين مطالب در مغايرت كامل با قرآن و روايات است كه از غيريت خالق و خلق سخن مى گويد و ليس كمثله شيئ مى فرمايد و بر غيريت تاكيد دارد و همه مناجات هاي پيامبر و ائمه عليهم السلام بر اين وحدت وجود و موجود مهر ابطال مى زند… 
 
نكته ديگر در ادبيات صوفيانه در موضوع مناجات، كنار زدن نقش انبياء در آموزش و ارتقاي مباني دعا و همسخنى با خالق متعال است. بهترين نمونه آن داستان موسى و شبان است كه مولوى در مثنوى آورده است. موسى به شباني برخورد مى كند كه داشته با خدا مناجات مى كرده و مي گفته: اي خدا تو كجا هستي تا من به نزد تو بيايم و خانه ات را جارو بزنم و كفش هايت باره ات را وصله بزنم و شپش هاي پيراهنت را بيرون آورم و سرت را شانه بزنم و برايت صبح و شام شير و غذا بياورم و دستت را ببوسم و پايت را ماساژ دهم و…: دید موسی یک شبانی را به راه/ کو همی گفت ای خدا و ای اله/  تو کجایی تا شوم من چاکرت /چارقت دوزم کنم شانه  سرت/تو کجایی تا سرت شانه کنم/چارقت را دوزم و بخیه زنم/جامه ات  شویم شپش هایت کشم/شیر پیشت آورم ای محتشم/دستکت بوسم بمالم پایکت/ وقت خواب آید بروبم جایکت… 
 
موسى اين نحوه مناجات با حق را كفر مى شمرد و به چوپان اعتراض مي كند كه نبايد اين ادبيات را به كار برى كه دل را مى ميراند؛خدا كه جسم نيست و لم يلد و لم يولد است؛ بی ادب گفتن سخن با خاص حق/دل بمیراند سیه دارد ورق/لم یلد لم یولد او را لایق است/والد و مولود را او خالق است/هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست/هر چه مولود است او زین سوی جوست…چوپان به سخنان تعليمى موسى وقعى نمى نهد و به جاي تصحيح روش خود و آموختن از پيامبر خدا بر روش خود پاي مى فشرد و مى گويد بدين ترتيب زبان من بسته مى شود(گفت اى موسى زبانم دوختى)…اما در كمال شگفتى به موسى كه داشته به وظيفه پيامبرى و تعليمى خود عمل مى كرده تا انسان ها را ارتقاي معرفتى دهد،وحى مى شود كه اى موسى، او را آموزش مده و بگذار همين ادبيات را به كار ببرد …موسى هم باز مى گردد و از او عذرخواهى مى كند و مى گويد همين روش مناجات را ادامه بده و هرچه مى خواهد دل تنگت بگوى! اين افسانه كه هيج سند تاريخى و روائي ندارد، به عنوان يكي از مطالب معرفتى در كتب صوفيان نقل و نشر يافته و متاسفانه در بعضى كتب درسى مدارس در گذشته نيز وارد شده و در برنامه هاي رسانه اي هم از سوى بعضى گويندگان مورد شرح و بسط و تاييد قرار گرفته كه با اين مبنا اصل نبوت و وظيفه انبياء نيز به چالش كشيده مى شود زيرا هركس همان طور كه هست مورد قبول است و نيازي به زحمت كشيدن انبياء نيست!
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *