زندگى با تاريخ ١. تاريخ كيست و براي چيست؟!

 

 

 

“تاريخ ” كيست كه مى شود با او مصاحبه كرد و مصاحبه با تاريخ را نوشت؟! يا به كلاس درسش رفت و از او درس گرفت و عبرت آموخت ؟ و يا از جبرتاريخى سخن گفت ؛يا بر تارك آن نشست ؛ و كسانى را به زباله دان آن فرستاد؟! اصلاً تاريخ به چه كار مى آيد و چرا گاهى آنقدر زبون است كه قدرتمندان آن را مطابق ميل خود مى نويسند؛ گاهى هم چنان قدرتمند مى شود كه افشاگرى مى كند و كسانى را رسوا مى سازد؟ چرا گاهى ساكت است، گاهى گويا و گاهى مبهم و گاهى متناقض ؟ اگر اين تعبيرات در باره تاريخ، استعارى است و تاريخ نه كسى است كه بشود با او مصاحبه كرد و نه معلمى كه بشود از او آموخت ، نه فرمانرواست كه زورى داشته باشد و بسان تحليل اشتراكى ها، جبر تاريخى  باشد و در هركدام از دوره هايش (از اشتراكى اوليه تا سرمايه دارى و جامعه بى طبقه و اشتراكى ثانويه )، تغييراتى را ايجاد كرده باشد و يا به تحليل بعضى ديگر، داراى موج اول و دوم و سوم باشد كه ما اكنون در موج سومش باشيم. تاريخ گذشته، تنها اخبار محدودى است كه ما از تاريخنگاران داريم و آن منابع هم از حدس و گمان يا طرفيت و تحليل هاى يك جانبه يا ورود به بحث فلسفه تاريخ، خالى نبوده است…
 
 در ميان همه بحث هايي كه در مورد فلسفه تاريخ گفته شده و بنا داريم به تحليل آنها بپردازيم اين تحليل از وصيت نامه پدر پيرى به فرزندش در مورد تاريخ، بسيار خواندنى و جالب آمد كه در اينجا نقل و به آن مى پردازيم: «پسرم گرچه من به اندازه همه کسانى که پيش از من مى زيستند،عمر نکرده ام اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سير و سياحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر اين انديشيدن ها) همانند يکى از آنها شدم بلکه گويى بر اثر آنچه از تاريخ شان به من رسيده با همه آنها از اوّل تا آخر زندگى شان بوده و زندگى كرده ام!»در اين تحليل، تاريخ به سان يك بستر يكپارچه است كه اگر كسي در آن بينديشد گوئى تجربه همه كسانى كه از اول تا به حال بوده اند را پيدا مى نمايد.اشاره به اينکه زندگى چيزى جز تجربه نيست؛ اگر کسى از تجارب ديگران بهره بگيرد و در اعمال آنها و نتايجى که از عمل شان گرفتند، دقت کند و در اخبار عبرت انگيزى که از آنها به يادگار باقى مانده بينديشد و در آثار بازمانده از آنان با ديده عبرت بين، بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاريخ بشريت پيدا مى کند و گويى از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است!
 
سپس ادامه مى دهد: من پس از اين بررسى هاى تاريخى،قسمت هاى زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تيره باز شناختم و سود و زيانش را دانستم. سپس از ميان همه آنها از هر امرى گُزيده اش را براى تو برگرفتم و از ميان (زشت و زيباى) آنها زيبايش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم؛(اشاره به اينکه مطالعه آثار پيشينيان و سير و سياحت در آثار آنها، به تنهايى کافى نيست. انسان بايد همچون صرّاف، سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را خوب است گزينش کند و ناخالصى ها را به دور افکند و من زحمت اين کار را نيز براى تو کشيده ام؛ يعنى عوامل پيروزى ها و اسباب شکست ها و ناپايدارى قدرت ها و تلخ و شيرين هاى بسيارى ديگرى را در اين  سير بررسى كرده و ثمره اين تكاپو را براى تو آورده ام ؛همان گونه که پدرى مهربان بهترين نيکى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نيز صلاح ديدم که تو را به اين طريق نسبت به  رويدادهاي تاريخي،تربيت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پيش است و روزگارت رو به جلو و داراى نيّتى سالم و روحى باصفا هستى…
 
اشاره به اينکه اگر من زحمتِ گردآورى تجارب پيشينيان و آموزه هاى تاريخ را براى تو کشيدم و همه آنها را در اين وصيت نامه خلاصه کردم، به دو دليل است: نخست اينکه پدرم؛ پدرى مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و ديگر اينکه تو هم جوان هستى و در آغاز عمر و نيتى پاک و قلبى صاف دارى. اين دو، دست به دست هم داده و اين زحمت را براى من آسان نموده است.در واقع او با اين سخنانش به همه پدران دلسوز درس مى آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب فرزندان صاف و پاک است در تربيت شان بکوشند و مخصوصاً از تاريخ پيشينيان که مملوّ از درس ها و عبرت هاست و نمونه هاى حسى براى مسائل اخلاقى به دست مى دهد، کمک بگيرند.جمله كليدى در اين تحليل اين عبارت است:”چنان در آثارشان انديشيدم كه همانند يکى از آنها شدم”!(نهج البلاغه، نامه٣١) يعنى گوئى با تاريخ زندگى كردم و همه حوادث آن را شاهد بودم و اين چنين بر فراز همه تجربه آن قرار دارم و آنها را براي تو بيان مى كنم…
 
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *