ابن اثير و تاريخ جهت دار

 

ابن اثير(٥٥٥-٦٣٠) با اثر تاريخى مشهور “الكامل”، مورد مراجعه محققان و مورخان بعد از خود مثل ابن خلدون بوده است.ابن اثير معاصر پنج خليفه عباسى( مستنجد، مستضيئ، ناصر،ظاهر و مستنصر)بود و تا حد بسيارى شاهد و ناظر سقوط و انقراض سلاجقه در ايران و عراق و معاصر با اضمحلال و سقوط خوارزمشاهيان در شرق عالم اسلامى در نتيجه حمله مغول و ناظر اوج جنگ هاى صليبى در زمان صلاح الدين ايوبى و از منابع عمده در مورد اين جنگ ها بوده است.همچنين مدت ها ساكن شام و فلسطين بود و لذا شاهد و راوى برخى رخدادهاى صليبى، انحطاط و انقراض فاطميان، آل زنگى و ايوبيان و همعصر وقايع و حوادث عمده اى در شمال افريقا و اندلس بوده كه آنها را گزارش كرده است.ارتباط و نزديكى او و خانواده اش با خاندان حاكم آل زنگى، او را در جريان امور قرار مى داد و روابط خوبى برايش فراهم مى كرد چنانكه ياقوت حموى صاحب دو اثر مشهور معجم البلدان و معجم الأُدباء او را وصى مكتوبات و اوراق كتابخانه اش كرد اگرچه از سوى ابن قفطى مولف انباء الرواة كه معاصر و دوست او بود متهم شد كه شرايط امانتدارى را رعايت نكرده است…

سه اثر تاريخى مشهور و مفصل او عبارتند از: الكامل فى التاريخ، اللباب فى تهذيب الأنساب كه تهذيب و تلخيص كتاب الأنساب سمعانى(متوفى٥١٠)است و أسدالغابة فى معرفة الصحابه كه شرح حال مفصلى از صحابه پيامبر (ص) مى باشد. ابن اثير كتاب خود را از نخستين روزگار آغاز كرده و تا پايان سال٦٢٨ه=١٢٣٠م يعنى دو سال پيش از مرگش، ادامه داده است. منبع اصلى وى تا اواخر قرن سوم (هفت جلد اول كتاب)، تاريخ طبرى بوده است، او براي جلوگيرى از انقطاع حوادث خلاصه‌اى از يك واقعه را كه طى سالها اتفاق افتاده آورده و در سنوات مختلف، ادامه يافته ، بيان كرده است. از ويژگى‌هاى اين كتاب، ضبط بعضى از اسامى اشخاص و مکان‌هاست، كه در پايان وقايعِ هر سال يا هر فصل از كتاب، نام‌ها را با حركات يا إعراب آورده و ابهام در تلفظِ آن واژه را برطرف كرده است. همچنين، وقتى فتحِ شهر يا ناحيه‌اى را بيان مى‌كند، نام آنجا را شرح مى‌دهد و وجه تسميۀ آن را بيان مى‌كند

طبري و ابن اثير هر دو به گونه اى در وقايع مربوط به على(ع) و اهل بيت مطابق عقايد حكومت تاريخ نگارى كردند. گاهى اصل صحيح واقعه را در ميان چند روايت متناقض قرار مى دادند كه تشخيص آن براي خواننده دشوار باشد و گاهى روايت صحيح را حذف مى كردند و روايت هاي نادرست را نقل مى نمودند.براي نمونه به واقعه بيعت گرفتن از على(ع)پس از ماجراي سقيفه براي ابوبكر، اشاره مى كنيم تا نحوه ثبت تاريخى را در هر دو تاريخ مشاهده كنيم. طبري چهار روايت در اين زمينه مى آورد:١.عمر بن خطاب به خانه على رفت كه طلحه و زبير و كسانى از مهاجرين در آنجا بودند و گفت اگر براي بيعت بيرون نياييد خانه را آتش مى زنم…٢.على در خانه بود كه آمدند و گفتند ابوبكر براي بيعت نشسته، او بدون روپوش و رداء برون شد كه شتاب داشت و خوش نداشت كه در كار بيعت تاخير شود، با ابوبكر بيعت كرد و پيش او بنشست و فرستاد تا جامه وى را بياورند و درپوشيد و در مجلس بماند!٣.على و زبير بيعت نكردند و عمر به انها گفت يا به دلخواه و يا به اجبار بيعت كنيد و انها بيعت كردند.٤. علي و بنى هاشم تا شش ماه بيعت نكردند بعد على، ابوبكر را به خانه خود دعوت كرد و سخنانى در حق خود بر خلافت گفت كه ابوبكر به گريه افتاد و بعد على با او بيعت نمود…و در ميان اين اقوال متناقض خواننده گيج مى شود كه حقيقت چيست؟!

اما ابن اثير كه در اسناد به طبرى اقتدا مى كند اولاً روايت اول را كه عمر تهديد به آتش زدن خانه مى كند را حذف كرده و نياورده است و نظر خود را قول دوم ذكر مى كند كه علي پيشگام در بيعت شد و گفت:خوش ندارم كه در بيعت با ابوبكر، تاخير شود! اين شيوه از تاريخ نگارى طبيعتا به مذاق معاويه و بنى اميه خوش مى آيد.اما هيچ كدام از آنها به روايت صاحب اصلى آن يعنى اميرمومنان(ع) مراجعه نكردند و به روايت هاى افراد دست چندم و نوعا مجهول يا جهت دار اعتماد نمودند و حقيقت را كتمان يا در ابهام قرار دادند.خود على(ع) در سخنان شان كه در نامه ٦٢ نهج البلاغه ثبت است فرمودند:”به خدا سوگند هرگز در خاطرم نمى گذشت كه عرب پس از رحلت محمد(ص) خلافت را از اهل بيت او به ديگرى واگذارد يا مرا از جانشينى اش باز دارد و مرا به رنج نيافكند جز شتافتن مردم به سوى فلان و بيعت كردن من با او.من چندى از بيعت دست بازداشتم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام بر مى گردند و مى خواهند دين محمد(ص) را از بن برافكنند.ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى ندهم در دين رخنه اى يا ويرانى خواهم ديد كه براى من مصيبت بارتر از فوت شدن حكومت كردن بر شما بود…”

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *