وحدت وجود

 

 

مسعود گفت:به طور ساده بگوئيد منظورشان از وحدت وجود و موجود چيست؟ گفتم:مى گويند تو و خدا در “وجود” مشتركيد و چون وجود تو از اوست  و غير وجود خدا هم چيزي در جهان نيست، پس هرچه هست،اوست و غيرى و دوئيي در كار نيست (ليس فى الدار غيره ديّار)! گفت: بيشتر توضيح بدهيد.گفتم: اين مفهوم وحدت وجود به ابن عربی نسبت داده می‌شود؛او در فص هارونی از کتاب فصوص الحکم مى گوید: عارف کامل [بخوانيد صوفى]کسی است که هر معبودی را ـ در هر صورتی ـ ، جلوه حق ببیند که حق در آن صورت خاص، عبادت می‌ شود. از این روست که همه آن‌ها را «اله» نامیده‌اند با این که آن معبود، گاه سنگ است و گاه درخت، گاه حیوان و گاه انسان، و گاه ستاره  و گاه فرشته ! و می‌گوید: عارف کسی است که حق را در همه چیز ببیند؛ بلکه عارف او را عین هر چیز می‌بیند! پس هيچ چيز جز خدا نيست و حتى بت و سنگ و حيوان،خداست.شبستری نیز که از بزرگان صوفیه است می‌ گوید: مسلمان گر بدانستی که بت چیست/ یقین کردی که دین در بت‌ پرستی است..!

گفت:استاد! اين انديشه با كليت اديان ناسازگار است، چطور به آن نام عرفان نهاده اند؟! اگر دين در بت پرستى است اصولا پيامبران براي چه آمده اند؟ چرا ابراهيم عليه السلام،بت ها را شكست و چرا پيامبر اكرم(ص)كعبه را از لوث بت ها پاك كرد و اگر واقعاً دين در بت پرستى است، اصلاً دين يعنى چه و دين و بي دينى يكى است! اگر اسم اين مطالب عرفان است ،من از اين عرفان تبرى مى جويم.همه وجود من شهادت مى دهد كه من سراسر فقر و عجز و احتياجم ، كجا خدايم؟!  فطرتم گواهى مى دهد كه من وابسته به غيرم و خدا نيستم و خدائى دارم كه مرا آفريده و نگهداشته و اوست قيوم و نگهدارنده  و چرخاننده ام و همه دگرگونى ها و تحولاتم از اوست …چطور مى شود من با اين فقر و عجز خدا باشم يا تكه اى از خدا يا تجلي و مظهر او؟ آيا واقعاً نام اين مطالب عرفان است؟ آيا كسي كه دين را در بت پرستى بداند عارف كامل است؟ قرآن به تنزيه خدا از همه صفات مخلوقات گواهى مى دهد و ” ليس كمثله شيئ” مى فرمايد و اين ها مى گويند خدا در همه اشياء است و عين آنهاست؟!

گفتم:آرى  چنين مى گويند و اعتقاد دارند. از عامر بصری نقل شده‌است که در مقدمه قصیده خود «ذات الانوار» دربارهٔ معنای وحدت صرف گوید: «وحدت صرف ـ چنان‌ که بعضی پنداشته‌اند ـ حلول نیست؛ چرا که حلول اقتضاء دارد که دو چیز موجود باشد که یکی در دیگری حلول کند. اما نزد موحدین بزرگ، وحدت اين گونه نیست(زيرا دوئى در كار نيست)؛ بلکه نزد آنان چیزی جز واحد مطلق از تمامی جهات وجود ندارد و وجود او ، جایی برای وجود غیر نگذاشته‌ است. او برای همه چیز به خود آنها و در خود آنها ظاهر شده‌ است و هر کدام از افراد فراوانی که در حقیقت وحدت او داخلند بهره‌ای از وحدتش برده‌اند و هرگز از آن خارج نیستند، و عدم بر هیچ چیز عارض نمی‌ گردد. پس دیدگان در وجود هر ذره‌ای، او را مشاهده می‌ کنند. او همان واحدی است که به نفس خود کثیر است، و اگر با دقت نظر کنی چیزی جز او وجود ندارد! همه چیز از توست ای آنکه جز تو در جهان چيزى موجود نباشد، و هرکس چیزی جز تو موجود بیند احول و دوبین است!

اين معنا را در شعرهاشان بيشتر پرورده اند و به صراحت اعلام نموده اند كه خدا پس از دوره مجهوليت خود(فيض اقدس)، به دوره مكشوفيت(فيض مقدس) پانهاد و خود را در همه اشياء،ظاهر و آشكار ساخت. او در آينه هر شيئى ،تجلي كرد و خود را نماياند . جامى در هفت اورنگ مثنوى يوسف و زليخا، اشعار مفصلي در اين موضوع دارد كه بعضى از آنها را نقل مى كنم: او مى گويد آن شاهد دل آرا ،از پرده غيب و فيض اقدس(مقام مجهوليت)،به مقام فيض مقدس بيرون آمد و در همه چيز تجلي كرد و عين همه اشياء شد:دل آرا شاهدی در حجله غیب/مبرّا دامنش از تهمت عیب/برون زد خیمه ز اقلیم تقدس/تجلی کرد در آفاق و انفس/ز هر آیینه ای بنمود رویی/به هرجا خاست از وی گفتگویی…ز نورش تافت بر خورشید یک تاب/برون آورد نیلوفر سر از آب/ ز رویش، روی خویش آراست لیلی/به هر مویش ز مجنون خاست میلی/جمال اوست هرجا جلوه کرده/ز معشوقان عالم بسته پرده/به هر پرده که بینی، پردگی اوست/قضا جنبان هر دل بُردگی اوست/به عشق اوست دل را زندگانی /به عشق اوست جان را كامراني/دلی کو عاشق خوبان دلجوست/اگر داند وگر نی، عاشق اوست/تویی آیینه، او آیینه آرا/تویی پوشیده و او آشکارا/چو نیکو بنگری، آیینه هم اوست/نه تنها گنج او، گنجینه هم اوست/«من» و «تو» در میان کاری نداریم/به جز بیهوده، پنداری نداریم !!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *