زمان ومنتظران-خدای ما

توبه و غفران

          لحظات سخت و هول انگيزى بود،يكى از موتورهاى هواپيما از كار افتاده بود و خلبان تلاش مى كرد با همان يك موتور،به زمين بنشيند،هرلحظه امكان سقوط بود و مرگ…صداى ضجه و گريه مسافران،بلند بود…يكى از افراد كه پيرمردى خوش سيما بود گفت:بر خود مسلط باشيد و بدانيد ما نگهدارنده اى …

توبه و غفران ادامه »

شرك و كفران

          هم برادر بودند هم شريك كارى؛اما حالا اختلاف پيدا كرده و دعوا و مرافعه داشتند.يكى از آنها مى گفت:همه زحمات را من كشيدم و او فقط شريك اسمى بود و حتى سرمايه هم نياورده و من فقط بلحاظ برادرى اسم او را هم به عنوان شريك نوشتم؛ اما حالا مى …

شرك و كفران ادامه »

سراى آزمون

          امير گفت:يكى ازاساتيد ما در دانشگاه،شيوه خاصى در آزمون دارد.گاهى برگه هاى دانشجويان را با موبايل خود عكس مى گيرد بعد به خودشان مى دهد كه به منزل ببرند و بدون تصرف در برگه، خود را ارزيابى كنند و به خود نمره بدهند.گاهى هم برگه ها را تصحيح نموده و به …

سراى آزمون ادامه »

ما و شيطان

          دورهمى دوستان در باغ يكى از بچه ها در حومه شهر بود و قرار بود روزى را بعد از امتحانات خوش بگذرانند! هركس هم قرار بود كارى بكند.من و شاهين بايد آتش را آماده مى كرديم لذا به دنبال جمع كردن هيزم به انتهاى باغ  رفتيم.درخت هاى باغ همسايه كه …

ما و شيطان ادامه »

مالك و مُلك

          داشت در مورد نظام هاى سياسى و حكومتى تحقيق مى كرد،يكى از انواع آنها، نظام هاى پادشاهى است كه مَلِك در اين نظام ها از قدرت و حاكميت و مالكيت بسيار در مُلك خويش برخوردار است اما دوران او نامحدود نبوده و مرگ يا شكست از پادشاهى ديگر،او را به …

مالك و مُلك ادامه »

قرب و لقاء

          چند كوهنورد جسور ،عزم كرده بودند به قله اورست صعود كنند. پس از روزها تلاش ،عليرغم دشوارى ها ، حالا خيلى نزديك قله بودند و شايد تا ساعاتى ديگر مى توانستند نقطه فرازين قله را ببينند.با اين موفقيت حالا به آرمان و خواست ملت خود نزديك شده بودند كه پرچم …

قرب و لقاء ادامه »

دعا و ثنا

          به شكرانه حل شدن مشكلش،شيرينى گرفته و به اداره آمده بود.همكارانش به او تبريك مى گفتند.يكى پرسيد:براى ما تعريف كن،چطور شد كه حل شد؟ كسى سفارشت را كرد؟! پارتى پيدا كردى؟! زير ميزى دادى؟! به باند مافيائى داخل شدى؟!… گفت: هيچكدام! نزد كسى رفتم كه همه كارها دست اوست.از او …

دعا و ثنا ادامه »

پروا و تقوىٰ

        گفتم :شرط دوست داشتن واقعى چيست؟ گفت:  آنكه جز رضاى دوست نبينى و جز به او انديشه نكنى و جز او را در دل راه ندهى :رسم عاشق نيست با يك دل ،دو دلبر داشتن/یا ز جانان یا ز جان بایست دل برداشتن!…اگر كسي خدا را دوست دارد، بايد در همه …

پروا و تقوىٰ ادامه »

رزق و روزى

          حميد به مناسبت قبولى در مصاحبه استخدامى ، دوستانش را به يك سور دعوت كرده بود.بعد از غذا حميد رو كرد به مسعود و گفت:اساتيد ما گفته اند سفره غذا را بدون دعا ترك نكنيد زيرا بر خوان نعمت هاى الاهى نشسته ايد و از رزقى كه خدا برايتان آماده …

رزق و روزى ادامه »

بيم و اميد

          مسعود گفت: حميد امروز براي مصاحبه استخدامى به يك شركت بزرگ رفت،خبر نداريد نتيجه چه شد؟على گفت: من نيمساعت پيش به او زنگ زدم در راه بود،خودش كه آمد از او مى پرسيم.حميد كه آمد ،بچه ها گفتندپس شيرينى استخدامت كو؟! حميد گفت:مصاحبه جالبى بود.رئيس شركت گفت:ما اينجاهيچكس حتى با …

بيم و اميد ادامه »

نصرت الاهى

          هميشه مى توانى شعله ايمان را در قلبشان و برق اميد را در چشمانشان ببينى.با دستان خالى و ياران كم و كثرت دشمنان در اين منطقه افريقا ،عزم آن كردند كه نام آل الله را با جان مردم محروم اينجا (نيجريه)پيوند زنند كه زدند و موفق شدند و امروز عليرغم …

نصرت الاهى ادامه »

خلوت اُنس

          شبى از شب هاى رمضان بود،بعد از نيمه شب به سراغم آمد تا با هم به دعاى ابوحمزه رويم…خسته بود؛خسته و گريزان از جنجال ها و هايهوى ها و شلوغى هاى روزمره و دورهمى هاى غفلت آور و تشويش ها و التهابات دنياى مادى،به دنبال خلوت و تنهائى بود.گوشه اى …

خلوت اُنس ادامه »

عرفان حقيقى

          خبر دادند كه دوستم جذب خانقاه و خرقه و صوفيان شده و با خدا هم مثل معشوق هاي مجازى عشقبازى مى كند و سخنان عجيب مى بافد! ناگزير براى ديدنش به خانقاه رفتم.ديدم مرادشان داد سخن داده و مريدان در جذبه افتاده و از خود بيخود شده اند…اشعارى مى خواند و به …

عرفان حقيقى ادامه »

بدا و تغيير

          مجرى در ادامه برنامه،موضوع بحث را به بداء كشاند و از استاد سوال كرد:آيا خداوند در تقديرات خود ،تغييرى هم مى دهد؟ يعنى مى شود كه ابتدا چيزى را تقدير نموده باشد بعد مثلاً بر اثر عواملى آن تقدير را تغيير دهد و تقدير ديگرى را جايگزين آن نمايد؟ استاد …

بدا و تغيير ادامه »

خدا و تقدير

          از او دعوت شده بود در يك ميزگرد با موضوع “تقديرالاهى” در يكى از شبكه ها شركت كند.مجرى پس از مقدمه و معارفه گفت: استاد،اين بحث از پر چالش ترين بحث ها از ابتداى تاريخ بوده و كمتر كسى است كه ذهنش درگير آن نشده باشد.شما ابتدا تعريفى از موضوع …

خدا و تقدير ادامه »

شنوا و بينا

          شنيدم يك آكادمى تربيتى و مشاوره دارد و فرد موفقى است و بسيارى از افراد از مشاوره او استفاده مى كنند.او دوست ايام تحصيل من بود.گفتم با يك تير چند نشان بزنم:هم ديدارى با او تازه كنم،هم از دانش و تجربياتش بياموزم و بهره گيرم و هم در مورد يكى …

شنوا و بينا ادامه »

به تاريخ بنگر!

          همراه يك هيأت بازرگانى به مصر رفته بوديم.ابتدا به اسكندريه و سپس به قاهره رفتيم. اتاق بازرگانى كه ميزبان بود برنامه سفر را طورى تنظيم كرده بود كه يكى دو روز هم از آثار تاريخى مصر مثل اهرام ثلاثه و آثار جانبى آن مثل مجسمهٔ اِسفینکس(به عربی ابوالهول)غول افسانه‌ های مصر …

به تاريخ بنگر! ادامه »

بزرگ راه فطرت!

          رامين، ناگهان از بزرگ راه،پيچيد در يك جاده فرعى شبيه راه هاى مسابقه اى،همه تعجب كردند؛ من سوال كردم.كجا مى روى؟گفت:يك راه جديد مى برمتان،راه خاصى است،يكى از دوستانم معرفى كرده! چند دقيقه كه گذشت، اسفالت تبديل به خاكى شد و جاده سنگلاخ و پر دست انداز… هم سرعت پائين …

بزرگ راه فطرت! ادامه »

رنگ و زبان!

          خيلى خوشحال بود كه به آرزويش رسيده و اكنون كنار كعبه، بسان قطره اى به درياى انسان هاي مشتاق از سراسر جهان، پيوسته بود. سالها بود كه براي انجام حج تمتع،دعا كرده و انتظار كشيده و اكنون سپيد پوش و لبيك گويان ،گرد خانه خدا طواف مى كرد و از …

رنگ و زبان! ادامه »

ابر ، باد ،باران!

          همه اينها ظرف كمتر از ده دقيقه اتفاق افتاد: آسمان از ابرهاى سياه پوشيده شد،تندر و آذرخش و سپس بارانى سيل آسا همراه با باد شديد و بوران… ! همه غافلگير شدند و با لباس هاى خيس به زير طاقى ها يا مكان هاي مسقّف رفتند. آفتاب صبح ، باعث …

ابر ، باد ،باران! ادامه »

همسرانتان!

          آيا وجود همسران يكى از آيات و نشانه هاى خداست؟ اين عنوان اولين سخنرانى در همايش” همسرانتان” بود كه در افتتاحيه همايش قرار داشت.دكتر ليلا ياورى،با اين سوال آغاز كرد:اگر همه موجودات عالم فقط ماده يا فقط نر بودند چه اتفاقى مى افتاد؟ طبيعتاً چون امكان آمیزش و لقاح وجود …

همسرانتان! ادامه »

نشانه خواب!

          موضوع گفتگو خواب بود و هركس قرار بود بحثى ارائه دهد.امير گفت:ما تقريباً يك سوم عمر خود را در خواب هستيم ،اگر خواب نبود مى توانستيم از اين يك سوم خيلى بيشتر استفاده كنيم.على گفت:اصلاً اينطور نيست،خواب و استراحت يكي از بخشهاي اصلي و ضروري براي استمرار حيات طبيعي هر …

نشانه خواب! ادامه »

به نام او

          وقتى در كلاس، محسن سخن خود را با نام خدا آغاز كرد و گفت:اى نام تو بهترين سرآغاز/بى نام تو نامه كى كنم باز؟ استاد خيلى خوشحال شد و گوئى ذوق او شكفت و اشعارى را در همين موضوع خواند: مرد دانا،سخن ادا نكند/تا به نام حق ابتدا نكند!… به …

به نام او ادامه »

نشانه ها

          از حياط  كه وارد راهرو شد، بوى مطبوع قورمه سبزى مشامش را نواخت! آشپزى همسرش،حرف نداشت ! وقتى به جلوى در رسيد از وجود چند كفش آشنا،فهميد پدر و مادر همسر به مهمانى آمده اند، كالسكه اى هم كه كنار جاكفشى بود نشان مى داد خواهر همسر و فرزندش هم …

نشانه ها ادامه »

حالات گوناگون

      يك مناظره واقعى بود! مسعود يك طرف و فرشيد طرف ديگر،دوستان هم تماشاگر! موضوع هم “خدا”بود. فرشيد مى گفت:من استدلال هاى پيچيده و فلسفى خداگرايان در اثبات خدا مثل برهان وجوب و صديقين و…را نمى فهمم شايد ضعف از من است ولى به نظرم بسيارى از آنها قابل مناقشه است.اگر چيز ديگرى …

حالات گوناگون ادامه »

تسبيح گويان

          داشت نگاه مى كرد به مستندى كه از تلويزيون پخش مى شد كه نشان مى داد حيوانات داراى شعور مرموزى هستند كه مى توانند چيزهائى را ببينند و بشنوند و مطالبى را درك كنند كه ما قادر به ديدن و شنيدن و درك آنها نيستيم.چشم بعضى از حيوانات در شب …

تسبيح گويان ادامه »

مرده مباش!

          نكيسا در جمع بچه هاى كلاس گفت: ديشب با مريم صحبت مى كردم ،پدر بزرگش در خانه مرحوم شده و قرار است فردا تشييع كنند و به خاك بسپارند. مريم مى گفت من به پدر بزرگ خيلى علاقه داشتم اما امشب مى ترسم در اتاقش تا صبح بمانم.نمى دانم چرا …

مرده مباش! ادامه »

سير و سفر

          مادرش با مسافرت او موافق نبود اما پدرش مى گفت بگذار برود و پخته شود و اين شعر سعدى را مى خواند:بسیار سفر باید تا پخته شود خامی …مادر مى گفت اگر عرضه داشته باشد همينجا هم مى تواند پخته شود! پدر مى گفت:البته،همه آنچه با سفر و كسب تجربه …

سير و سفر ادامه »

خودت را بنگر…!

          تابلوها و بيلبوردها،گاهى تاثيرگذارند و گاهى عادى بطوري كه از كنارشان رد مى شويم انگار كه نيستند! نمى دانم كار چه كسي بود كه آن را در جاده نصب كرده بود اما يك نفر از آن عكس گرفته و در يكي از شبكه هاى اينترنتى گذاشته بود:”خودت را بنگر تا …

خودت را بنگر…! ادامه »

چرا غرور؟

          اين پسرخاله از آن پسرخاله ها بود كه از زمين و زمان طلبكار بود! از همه ايراد مى گرفت و به همه حتى به دين و خدا هم انتقاد داشت.خودش را فهميده تر از همه مى شمرد؛چون وضع مادى خوبى هم داشت ،افراد پائين تر از خود را حقير مى …

چرا غرور؟ ادامه »

يأس ؟ هرگز!

          در راه بازگشت به خانه،در اتوبوس هاى بي آر تى ،مرجان همسايه محله قبلى شان را ديد،خيلى خوشحال با او گرم صحبت شد و دو نفرى خاطرات شيرين آن دوران را مرور مى كردند،روشنا گفت :راستى خواهرت چطور است؟ با اين سوال چهره مرجان درهم رفت و غمى بر چهره …

يأس ؟ هرگز! ادامه »

بسپار به او…

      هركارى را كه لازم بود براى اينكه در امتحان موفق شود، انجام داده بود از مطالعه جزوه هاى درس تا حضور مرتب در كلاس ها و ارائه تكاليف و كنفرانس و تحقيقات جانبى و آمادگى ذهنى ،اما نگران بود كه نكند مطالبى در آزمون باشد كه او برايش آمادگى نداشته باشد و …

بسپار به او… ادامه »

دوباره نگاه كن!

          نوجوان كه بوديم يكى از سرگرمى هائى كه داشتيم اين بود كه تصويرى مبهم و پيچيده را به ما مى دادند و مى گفتند در آن مثلاً عكس ده حيوان يا گل را پيدا كن.ما با نگاه اول فقط پنج تا را پيدا مى كرديم و مى گفتيم بيشتر نيست.مى …

دوباره نگاه كن! ادامه »

نگاه كن…

      گفت :ديدن داريم تا ديدن! گاهى فقط مى بينى مثل زمانى كه در حين رانندگى به خيابان نگاه مى كنى و متوجه ماشين ها و چراغ قرمز و عابر پياده مى شوى؛اما گاهى مى بينى و دقيق مى شوى و تحليل مى كنى مثل اينكه با ديدن ترافيك بي سابقه در خيابان …

نگاه كن… ادامه »

او با ماست!

       مادرم مى گفت :وقتى بر اثر تحقيقات از بهائيت برگشتم و مسلمان شدم،تشكيلات بهائى مرا “طرد” كردند.مجازات “طرد” در بهائيت  يعنى اينكه هيچيك از بستگان و اقوام اجازه گفتگو و سلام و كلام و معاشرت با فرد مطرود را ندارند و بايد او را از خود برانند حتى اگر پدر يا مادر …

او با ماست! ادامه »

مهربان ترين

          قرار بود با هم به منزل شيرين بروند اما آدرس را پيدا نمى كردند و در خيابان سرگردان بودند؛از فروشنده يك مغازه كمك خواستند و او با حوصله نشانى خيابان و كوچه را داد.از او صميمانه براي اين كمك تشكر كردند و دقايقى بعد خانه دوست شان شيرين بودند و …

مهربان ترين ادامه »

لطف حق

          دلش مى خواست با زبان لطيف شعر هم با او سخن گويد، اين زبان لطافت خاصى دارد كه دل را هوائى مى كند.يكى از دوستانش را كه ذوق ادبى سرشار داشت به كمك طلبيد و او از گنجينه ادب پارسى ،چند شعر زيبا در اختيارش گذاشت: به جهان خرم از آنم …

لطف حق ادامه »

بلنداى عرفان

          روشنا روى نيمكت حياط دانشكده نشسته بود و منتظر نكيسا بود تا با هم براى نهار به غذاخورى بروند.همينكه نكيسا را ديد در چشمانش خيره شد،گويا برقى را مشاهده كرد كه تا به حال نديده بود.گفت :نكيسا چيزى شده؟ -: بله ! من ديروز توانستم با خدا حرف بزنم؛البته خودم كه …

بلنداى عرفان ادامه »

چگونه بخوانمش؟

          نكيسا هنوز در فكر حرف هاى روشنا بود كه مى گفت خدا نزديك نزديك است ،بطوري كه مى توانى با او درگوشى حرف بزنى ،نجوا كنى،درد دل بگوئى …فكر كرد اين موضوع را خود تجربه كند؛ شروع كرد در ذهنش فكر كردن كه حالا كه مى خواهم با او حرف …

چگونه بخوانمش؟ ادامه »

زمان و منتظران،١.خداى ما/١.نزديكِ نزديك

          “من خدائى دارم كه همين نزديكى است؛ بلكه نزديك تر از من به خودم! مثل آن نور كه انوار از اوست ،بى وجودش همه جا تاريكى است…”روشنا اين عبارات را در يكى از كانال ها ديده و خوشش آمده بود،يادداشت كرده و مى خواند؛ نكيسا،پرسيد:اگر همين نزديكى است چرا نمى …

زمان و منتظران،١.خداى ما/١.نزديكِ نزديك ادامه »