تولد من

 

 

 

مادر برايم نقل كرد كه چون به دنيا آمدم و قنداقه مرا به دست پدرم دادند؛ ابتدا بوسه نرمى بر گونه هايم نشاند و سپس دست به دعا برداشت و حمد خداى را براي اين نعمت به جاى آورد و بعد در گوش راستم اذان و در گوش چپم اقامه خواند و آنگاه قرآن مخصوصش را خواست و در صفحه سفيد اولش نوشت:نور چشمى(نام من)امروز چشم مان را روشن كرد و بعد تاريخ تولدم را به شمسى و قمرى نوشت… بعدها هرگاه قرآن پدر را باز كردم و يادداشت پدر را ديدم، آن عبارت كوتاه، مرا به خاطره اى كه مادر برايم تعريف كرده بود، پيوند مى داد و مى توانستم تصورش كنم.پدر، در زير همان عبارت، دو يادداشت ديگر كه مربوط به تولد برادر و خواهرم بود-كه چند سال بعد از من به دنيا آمده بودند- را نوشته بود و به همان طريق،آنان راهم به اذان و اقامه و حمد و سپاس خداي تعالىٰ، مهمان كرده بود و اسم هايي از خاندان اهل البيت عليهم السلام را براى آنان نوشته بود، چنان كه براى من هم چنين كرده بود…
 
براى من موجب افتخار است كه در خانواده اى متدين و از پدر و مادرى مومن، به دنيا آمدم و در همان ساعات اول زندگى، طنين زيباى كلمات ايمان بر گوش هايم نشست و نامم از نام بهترين بندگان خدا، وام ستانده شد و مادر ، هربار شيردادن مرا با نام خدا آغاز مى نمود و در خواب و بيدارى طنين دلنشين نمازخواندن پدر را مى شنيدم و در اين حال و هوا بزرگ مى شدم…بسيار كسان از اين نعمت ها محروم بودند و من غرق در اين نعمات بودم.تولد در خانه اي از اهالى قبله؛ پدر و مادرى با ايمان، باليدن در اين فضاي معنوى، نانى از نام هاي اولياي خدا كه هربار صدايم مى زدند، برايشان ياد آن ولى خدا زنده مى شد و خودم هم به خود مى باليدم كه نامم از چنان أسوه اي انتخاب شده است، من محمدعلى بودم و برادرم ، على اكبر و خواهرم، فاطمه! چه افتخارى از اين بالاتر؟
 
آن اذان و اقامه كه از بدو تولد از طريق گوش ، بر جانم نشست، ترجمان فطرتم بود كه بلند خوانده مى شد و با آن زاده شدم؛ همان فطرت خدايي كه همه انسان ها بر آن زاده مى شوند و خلقت خدا اين گونه است و  هيچ تبديلى در آفرينش الاهى نيست و اين همان دين پايدار خداست؛ همان كه قرآن فرمود:(فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله،ذلك الدين القيم، روم/٣٠)،اصل توحيد به يارى فطرت از همان كودكى بر جانم نشست و بعد ديگر موضوعات مثل نبوت و امامت و معاد…در حاليكه روان شناسان مى گفتند ذهن كودكان را با مسائل ماوراء الطبيعه، آشنا نكنيد زيرا تا سن٦-٧ سالگى كه تفكر انتزاعى در او شكل نگرفته، چيزى از آن را نمى فهمد، من همه آنها را درك مى كردم زيرا بر فطرت الاهى بودم و همه انسان ها بر اين فطرت آفريده شده اند و اين پدرها و مادرها و محيط بوده كه آنها را از اين فطرت ، دور كرده و به آئينى ديگر يا شرك و كفر درآورده است…بر اين تولد و تربيت، افتخار مى كنم و خداي را به خاطر آن سپاس مى گويم…
 
من از همان كودكي به مدد فطرت، بسيار چيزها را دريافت كردم؛ فطرت در من جارى بود و سلوك والدين آن را تقويت مى كرد، مادر مرا با خود به مجالس حسينى مى برد و من همراه قطره هاي اشك كه در غم آل الله، بر گونه هايش مى نشست، دريافت ها داشتم! بلكه اين دريافت ها همراه با شير مادر وارد جانم مى شد؛ همان طور كه  شاعر، خوب و درست گفته است : من غم و مهر حسين، با شير از مادر گرفتم/ روز اول كآمدم، اين درس تا آخر گرفتم…اگر عقل تجربى سال ها بعد در من شكل گرفت اما عقل فطرى همراهم بود و مبناى درك و فهم و شناخت هايم بود. لذا سوال هايم از همان كودكى از پدر و مادر شروع شد كه چرا روز مى رود و شب مى شود؟ چه كسى خورشيد را مى برد و ماه را مى آورد، چه كسى باران مى فرستد؟ آيا خدا در آسمان هاست..؟ و آنها هم پاسخ هاى كوتاه مى دادند و توضيح بيشتر را به آينده موكول مى كردند كه بزرگتر شده باشم و من با همان پاسخ هاى كوتاه، قانع مى شدم زيرا بر فطرت توحيد زاده شده بودم و فطرت چراغ جانم بود تا وقتى عقلم شكوفا شود و به تاييدش بنشيند…

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *