خدا، تاريخ و آخرالزمان

 

 

آيا خداوند، جهان و تاريخ را رها كرده است كه هرطور مى خواهد بچرخد و به سوى كه خواست، برود و خود از اداره جهان و تاريخ استعفا داده يا انسان ها او را بازنشسته كرده و خود هرگونه بخواهند، حكمرانى مي كنند و تاريخ را مى سازند؟! آيا سيرحوادث جهان از دست خدا خارج شده و اراده او بر انسان و جهان ، ديگر نافذ نيست؟ اگر اومانيست ها و تفويض مسلكان ، چنين مى پندارند، ما چنين باورى نداريم، همچنانكه بر باور جبرگرايان كه مى گويند انسان از خود اختيارى ندارد و فعل او به جبر است و فاعل كارهاى او خداست، خط بطلان مى كشيم! هم انسان در فعل خود مختار است و هم خدا از خدايي منعزل نشده است؛ هم انسان مى تواند تاريخ ساز باشد زيرا خداوند او را مختار آفريده است اما اندازه ها دست خداست و او در حاليكه قدرت را به انسان تمليك كرده است در عين حال، نسبت به همين مالكيت او، أَملك است و مى تواند هرلحظه بخواهد اين مالكيت را از او سلب نمايد.اين مفهوم همان مفهوم زيباست كه كار انسان نه جبر است و نه تفويض بلكه به اختيار است و اين اختيار را خداوند به انسان بخشيده اما كاملاً او را به خود وانگذاشته و بازنشسته نشده و با اراده اوست كه انسان مى تواند اراده داشته باشد و فعال ما يشاء خداست…

بر اساس اين باور، خداوند از مديريت تاريخ بركنار نيست و اراده و برنامه اي براي آن دارد. وقتى نهصد و پنجاه سال به مردم زمان نوح فرصت مى دهد كه آزادانه و از روى اختيار، پيامبر او نوح را تكذيب كنند و ايمان نياورند، سرانجام با اطلاع قبلي و از روى حكمت و مصلحت هدايت آيندگان و نسل هاي بعدى، به آنان خبر مى دهد كه جدال و لجاج بس است، بياييد از روى اختيار، به سخن حق پيامبر تن دهيد وگرنه عذابى بر شما فرستم و نابود شويد و چون باز نمى شنوند و تمسخر مى كنند، متمردان را در آب غرق مى سازد.همينگونه است در قصه قوم موسى و فرعون و قوم عاد و ثمود و امثال آن كه نشان مى دهد در عين بازگذاشتن دست انسان براي فعاليت ها از روى اختيار، پس از مهلت تعيين شده، جباران و ستمگران و متمردان را عذاب مى فرستد و نابود مى نمايد.گاهى اراده الاهى بر مهلت دادن است كه انسان از روى اختيار، تركتازي كند و فجايعى را رقم زند و گاهى هم اين اجازه را به او نمى دهد و قدرتش را محدود مى سازد؛در هرحال قدر و اندازه ها در اختيار اوست؛ و او از خدايي و آملكيت، منعزل نشده است چنانكه تفويضيان مى پندارند…

 

بر اساس فرمايش خداوند در كتب آسمانى به ويژه قرآن، خداوند براي پايان تاريخ، برنامه و اراده اى دارد.اراده خداوند چنين است كه پس از نشيب و فرازهائي كه در تاريخ انسانها بوده و كسانى از اختيار خود سوء استفاده نموده و ظالمانه بر زمينيان حكم رانده و فساد نموده اند و تباهى آفريده اند و سخن پيشوايان الاهى و وحى را ننيوشيده و راه ستم و شرك را رفته اند، با فرستادن يك منجى، خط تاريخ را عوض كند و وراثت زمين را به صالحان دهد و حكومت را به نيكان سپارد تا به جاى ظلم، عدالت حاكم شود و به جاي خرابى و فساد و فقر و شرك، آبادانى و نيكى و رفاه و ايمان جايگزين گردد. اين حقيقت را در قرآن اين چنين بيان نموده است:”و همانا در كتاب آسمانى زبور نوشتيم، بعد از آنكه در ذكر، (يعنى تورات) هم آورديم، كه قطعاً بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد( وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ، انبياء/١٠٥).بنابراين در آخرالزمان و پايان تاريخ، با اراده الاهى، پنجره اى از عدالت و ايمان و شادمانى گشوده خواهد شد و تاريخ اينگونه ورق خواهدخورد…

 

بنابراين رهيافت هاي بشرى در زمينه فلسفه تاريخ با نگرش جبرگرايانه كمونيستى يا به اصطلاح عدالت طبيعي، داروينسيتي و تنازعي استكباري و استبدادي زورمدارانه و احياناً لوازم آن از قبيل قدرت يا زور و سلطه سازمان و نيز نظريه پايان تاريخ ليبرال دموكراسي فوكويامايي و جنگ تمدن‌هاي هانتينگتوني و نيزسياست جهاني قدرت مورگنتايي، و يا فرابرد جهاني سازي آمريكايي و در واقع اقتصادي سازي جهان به شكل وابستگي جهاني، ادغام و يك گونگي و غربي سازي جهاني به گونه استبداد و نظام سلسله مراتبي جهاني مطلوب با اتكا به  يك جانبه گرايي‌ هاي يكتازانه وميليتاريسم يا نظاميگري‌ هاي اشغالگرانه نومحافظه كاري آمريكايي در سطح جهاني به ويژه در منطقه خاورميانه و جهان اسلام، نمود غير منطبق با اراده الاهى براي جهان است. راهبرد توهمي بدبينانه و حركت قهقرايي و رو به تيرگي و نيهيليسم يا پوچي، گيجي و اغتشاش معرفتي، معنوي و سياسي و رويكرد نامتعالي فلسفي تاريخ، با راهبرد الاهى سازگار نيست و اراده خداوند استقرار عدالت مهدوي براي جهان و تاريخ است…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *