نوانديشى دينى

 

 

به يقين سده نو عرصه تاخت و تاز نوانديشى دينى است. نوانديشى دينى از دل روشنفكرى دينى، سر برآورد. این که دین برای اقتضائات این زمان چه پاسخی دارد و اساساً از دین در این باره چه انتظاری باید داشت ،موجب تکوین جریان‌ های فکری نواندیشانه در حوزه دین شد.نواندیشی به معنای از نو فكر كردن درباره موضوعات دينى است؛ یعنی افراد به پژوهش‌ها و نظریه‌های گذشتگان اکتفا نکرده، درصدد باشند از طریق بازاندیشی در افکار پیشینیان ،با تعقل آزاد به نتایج نو و جدید دست یابند.گروهي‌ از آنان، نابرخوردار از روش‌هاي‌ اجتهاد ديني‌ به‌ سراغ‌ متون‌ و منابع‌ رفته‌ و نوعي‌ “فهم‌ آزاد” را معتبر مي‌شمارند و از آن‌جا كه‌ گفته‌ شد دغدغه‌ اصلي‌ نوانديشي، ايجاد انطباق‌ ميان‌ پديده‌هاي‌ عصري‌ با انديشه‌ها و آموزه‌هاي‌ ديني‌ است، معمولا در طي‌ اين‌ فرآيند دچار التقاط‌ مي‌شوند.يعنى مجبور مى شوند براي انطباق ثابتات دين با شرايط نوين معاصر، از ديگر تفكرات، وام بستانند و به زعم خود نقص دين را برطرف كنند و يا حداقل ،تفسيرهائي از اصول دينى ارائه دهند كه متناسب با زمان باشد.در فرآيند نوانديشي‌ و برقراري‌ نسبت‌ ميان‌ مسايل‌ تازه‌ ياب‌ و نوپيداي‌ عصري‌ با اصول‌ و ساختارهاي‌ ديني‌، بعضى نوانديشان دينى به‌ بلاي‌ التقاط‌ گرفتار شدند و خواهند آمد. گروه‌ فرقان‌ و مجاهدين‌ خلق‌ دو نمونه‌ عيني‌ از قربانيان التقاط‌ در تاريخ‌ نوانديشي‌ معاصر هستند. اينان‌ بعضا به‌ انگيزه‌ كارآمدي‌ دين، پا به‌ عرصه‌ مبارزه‌ گزاردند، اما متاثر از منطق‌ گروه‌ هاي‌ چپ‌ و ماركسيستي، با اصالت‌ دادن‌ به‌ مبارزه، كوشيدند تفسيري‌ انقلابى از اسلام‌ ارائه‌ دهند، طبعا در اين‌ تفسير خود چاره‌اي‌ جز توسل‌ به‌ فهم‌ آزاد نداشتند و در نتيجه‌ با تغيير ايدئولوژي، سر از ماركسيسم‌ محض‌ در آوردند.
 
در كنار جريان‌ اصيل‌ و معتدل‌ كه‌ در حوزه‌ معارف‌ دين‌ بوده‌ با دو جريان‌ افراطي‌ و تفريطي‌ مواجه‌ بوده‌ايم. جريان‌ افراطي‌ از درون‌ جريان‌هاي‌ نوانديش‌ و روشنفكر سر بر مي‌آورد كه با تكيه بر انديشه هاى بشرى و تحولات روز، به حذف مظاهر و مبانى دينى تن مى دهد و ديگر جريان‌ تفريطي‌ است كه به عنوان‌ جريان‌ متحجر و بعضاً غالى، از آن‌ ياد مي‌شود كه با اصيل‌ پنداشتن‌ صورت‌ ها و ساختارهاي‌ ظاهري، در صدد تداوم‌ واستمرار تاريخي‌ آنها  و تعميم و تسرى آنها به تمام ادوار است.اما اگر مقصود از نواندیشی در دین این باشد که افراد به پژوهش‌ها و نظریه‌ های گذشتگان اکتفا نکرده، درصدد باشند از طریق بازاندیشی در افکار پیشینیان بر مبنای مقدمات یقینی‌تر و به کار بردن روش هاى صحیح‌ تر، به نتایج نو و جدید دست یابند و از نو تحقیق کنند و راه حلی برای چالش هاي فكرى و عملى بیابند- بدون آنكه نظرات خود را مشروعيت بخشند و تفكرات شان را بر دين تحميل نمايند-اين نوانديشي مبارك است زيرا براى شبهات زمانه در مورد دين ،پاسخ مى يابند و در این صورت هم پيشرفت فكرى و علمى و هم پيشرفت عملى خواهند داشت.
 
چنانكه گفته شد در كنار جريان‌ اصيل‌ و معتدل‌ كه‌ در حوزه‌ معارف‌ دين‌ بوده‌ با دو جريان‌ افراطي‌ و تفريطي‌ مواجه‌ بوده‌ايم. جريان‌ افراطي‌ از درون‌ جريان‌هاي‌ نوانديش‌ و روشنفكر سر بر مي‌آورد و منظور از جريان‌ تفريطي‌ نيز همان‌ جرياني‌ است‌ كه‌ بعنوان‌ جريان‌ متحجر، از آن‌ ياد مي‌شود.بخشي‌ از نوانديشان دينى از اساس‌ براي‌ تفكر و انديشه، سرشتي‌ غير ديني‌ قائلند به‌ اين‌ معنا كه‌ چون‌ دين‌ را فاقد عقلانيت‌ مي‌دانند و صرفا آن‌ را در حد يك‌ سنت‌ تاريخي‌ قلمداد مي‌كنند، لذا انديشه‌ ورزي‌ و رشد عقلاني‌ را نه‌ در تعامل‌ عقل‌ با وحي‌ و بهره‌ مندي‌ از ره‌ آوردهاي‌ پيامبري، بلكه‌ در گذر از مرزهاي‌ دين‌ و قطع‌ علايق‌ و باورهاي‌ ديني‌ مي‌دانند. اينان‌ هيچ‌ نسبتي‌ با دين‌ ندارند و در نهايت‌ برخي‌ از ايشان‌ دين‌ را نه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ حقيقت‌ و سازمان‌ معرفتي‌ بلكه‌ به‌ عنوان‌ يك‌ واقعيت‌ و از سر ضرورت‌ و اضطرار به‌ منظور دستيابي به‌ اهداف‌ روشنفكرانه‌ خود، در مقطعي‌ خاص‌ مي‌پذيرند.گروه ديگرى از نوانديشان، حوزه نفوذ دين و گستره دخالت آن در امور بشري را بسيار محدود و منحصر به امور معنوي و عبادي و از نظر برخي از آنان اخلاق، مي دانند و بخش وسيعي از زندگي بشر را به ويژه در دوره مدرن نامرتبط با دين مي انگارند و معتقدند بر دوش دين بار زيادي نمي توان نهاد و  دينِ حدّاكثري، نافي خود دين است. نوانديشان نقطه آغاز خود را امر ملموس قرار ميدهند و فايده هر تبيين و تحليل را در كاربردهاي روزآمد آن ميدانند. نوانديشان متون مقدس را مصون از خطا نمي شمارند، بلكه آن متون را هم زاده شراط عصرى خود و پيامبران راهم نخبگاى بشرى و جايزالخطا مى شمرند.
 
 جغرافيا و فرهنگ هاي‌ مختلف‌ هر كدام‌ اقتضائاتي‌ دارند كه‌ نمي‌توان‌ آنها را ناديده‌ گرفت. اسلام‌ كه‌ داراي‌ هويت‌ ثابتي‌ است، وقتي‌ در فرهنگ ها و جغرافياي‌ متفاوت‌ وارد شده‌ و در ضمن‌ پديدارهاي‌ مختلف‌ ظهور مي‌يابد، تفاوت‌هاي‌ پديدارشناختي‌ پيدا مي‌كند. اسلام‌ عربي، اسلام‌ ايراني، اسلام‌ هندي، اسلام‌ اروپايي، اسلام‌ آفريقايي‌ و… در عين‌ وحدت‌ و اشتراك‌ وجودي‌ و ماهوي‌، تفاوت هاي‌ پديدار شناختي‌ دارد و هرگز نمي‌ توان‌ تفاوت‌ هاشان‌ را ناديده‌ گرفت، همچنين‌ هرگز نمي‌ توان‌ آنچه‌ كه‌ از ناحيه‌ پديدارهاي‌ عصري‌ و سنت‌ هاي‌ قومي‌ وارد اسلام‌ مي‌شود را از عناصر ماهوي‌ دين‌ پنداشت‌ و بسا بر همين‌ اساس‌ بايد ميان‌ تفكر و تمدن‌ اسلامي‌ تفاوت‌ قائل‌ شد. تفكر اسلامي‌ كه‌ مبناي‌ تمدن‌ قرار مي‌گيرد، داراي‌ عناصر ثابت‌ و مشترك‌ است، اما تمدن‌ اسلامي‌ يك‌ فرآيند بشري‌ است‌ كه‌ متناسب‌ با اقتضائات‌ عصري‌ و جغرافيايي، پذيراي‌ تحولات‌ طولي‌ و عرضي‌ است. تمدن‌ اسلامي‌ كه‌ در هند ظهور كرد، با تمدن‌ اسلامي‌ كه‌ در ايران‌ شكل‌ گرفته‌ متفاوت‌ است‌ گرچه‌ ريشه‌ و هويت‌ آنها يكي‌ است‌. اما از آن‌جا كه‌ ظرف هاي‌ آنها متفاوت‌ است، اختلافات‌ پديداري‌ پيدا مي‌ كنند…
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *