گفته مى شود مردمان ، غايبان و مغفولان تاريخ اند زيرا تواريخ ، زندگى شاهان است و مشاهير و قهرمانان! تواريخ، شاهنامه اند و خداى نامه(كه خداى در آنها، منظور شاه است).مردمان عادى، جايي در تاريخ ندارند. گفته مى شود كه تاريخ نگارى ها به دلايل مختلفي همواره در سيطره نخبگان و فرادستان هرم سياست و اقتصاد و علم بوده و كمتر نوري بر زندگي عادي مردم معمولي افكنده است. شاهنامه نويسى همينطور ادامه پيدا كرده است تا زمان ما. اگر كسي مايل باشد از گونه زندگى مردم در دوره اى مطلع باشد، چيز مشت پركنى از تواريخ رسمى نمى يابد زيرا آنها نوعاً به وقايع شاهان و جنگ ها و سلسله هاى حاكمان و مسائل آنها پرداخته اند؛ لذا بيشتر اطلاعات و دادههاي خام درباره مسائل روزمره مردم را بايد از ساير منابعي كه در وهله اول به قصد تاريخ نگاري نگاشته نشدهاند(مثل سفرنامهها و آثار ادبي و اسناد مالي و…) بايد جست. تاريخ مردم ، گونهاي از روايت تاريخي است كه در آن كوشش ميشود رويدادهاي تاريخي را از چشمانداز مردمان عادي و نه شاهان و نخبگان روايت كند.
براى مثال در تاريخ معروف بيهقي مطالبى درباره دايره حاكمه و ديوانيان(وزرا)وجود دارد اما از مردم يعني كشاورز، بازرگان، صنعتگر، مردم روستا و… خبري نيست.ما تاريخ مشاهير(حيات الاعيان) ، تاريخ قضات، تاريخ كُتّاب (دبيران)، تاريخ شعرا، داريم اما براي توده مردم كمتر چيزى هست. يكى از معدود متون در اين موضوع سفرنامه ها هستند.مثلاً قديمى ترين سفرنامه فارسى، سفرنامه ناصرخسرو متعلق به قرون چهارم و پنجم است. او مثلاً وقتي به طبس ميرسد مينويسد: «هيچ زن را زَهره نباشد كه با مردم بيگانه سخن گويد و اگر گفتي هر دو را بكشتندي»؛ و درباره اصفهان ميگويد: «بازارهاي بسيار و بازاري ديدم از آن صرافان كه اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازاري را دربندري و دروازهاي و همه محلت ها و كوچه ها را همچنين دربندها و دروازههاي محكم و كاروانسراهاي پاكيزه بود». او بعد از شرح مختصري ميگويد: «و كوچهاي بود كه آن را كوطراز ميگفتند و از آن كوچه پنجاه كاروانسراي نيكو و در هر يك بيّاعان(فروشندگان) و حجره داران بسيار نشسته و اين كاروان كه ما با ايشان همراه بوديم يك هزار و سيصد خروار بار داشتند كه در آن شهر رفتيم ، هيچ بازديد نيامد كه چگونه فرو آمدند كه هيچ جا تنگي موضع نبود و نه تعذّر مقام و علوفه» كه اين توصيف ، وضعيت مردم و شكوه سرمايه داري را در آن زمان نشان ميدهد كه در شرايط زمانى خاص، به وقوع پيوسته است.همچنين توصيف مردم قاهره كه وضعيت بخش خصوصي و حتى مسيحيان را در آنجا به تصوير مى كشد.
ديگر سفرنامه ابن بطوطه است كه از اين جهت از غنيترين سفرنامه ها به لحاظ محتوا اطلاعات مربوط به مردم و زندگي ايشان است. در اين كتاب از ماتم، بزم، شادي، گورستان، مهماني هاي بزرگ، انواع پوشاك و خوراك، خانقاهها، مدارس، روستاها، وسايل حمل و نقل، كاروانها، اردوها و… سخن ميرود. اين سفرنامه از اين حيث بسيار غني است. او سفرنامه خود، ذیل عنوان «ندبه شیعیان حلّه برای امام زمان» آورده است که: در نزدیکی بازار بزرگ شهر، مسجدی قرار دارد که بر در آن پرده حریری آویزان است و آنجا را مسجد صاحب الزمان می خوانند. شب ها پس از نماز، صد نفر مرد مسلح با شمشیرهای آویخته اسبی یا استری را گرفته و به سوی همان مسجد روانه می شوند. سایر مردم از طرفین این دسته حرکت می کنند و چون به مسجد می رسند در برابر در ایستاده، آواز می دهند که: «بسم الله ای صاحب الزمان بسم الله! بیرون آی که تباهی روی زمین را فرا گرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است که برآیی تا خدا به وسیله تو حق را از باطل جدا کند».
در همين موضوع، يعنى توصيف اوضاع فرهنگى مردم در بلاد گوناگون، یاقوت حموی، در قرن هفتم هجری در كتاب معجم البلدان(فرهنگنامه شهرها)می نویسد: در سال های نخست تسلط مغولان بر ایران، مردم شهر کاشان، هر روز هنگام سپده دم، از دروازه خارج می شدند و اسب زین کرده ای را یدک می بردند، تا حضرت مهدی(ع) در صورت ظهور بر آن اسب سوار شوند.همچنين قزوینی در کتاب اخبار العباد و آثار البلاد(اخبار مردمان و آثار شهرها) نوشته است: شیعیان قم و کاشان هر صبح جمعه مسلّح و مجهز با اسبان سواری از شهر بیرون می آیند و در بیابان، حالت انتظار دارند که مهدی موعود(ع) بیاید و اینان در رکابش باشند، وقت می گذرد و اینان برمی گردند اما با تأسف می گویند: این جمعه هم نیامد. در زمان فرمانروایی سربداران نیز نظیر همین عمل در شهر سبزوار معمول بوده است به طوری که میرخواند در روضة الصفا می نویسد: “هر بامداد و شب، به انتظار صاحب الزمان(ع) اسب کشیدندی”…
|