از زندان به سلاطين

 
 
 
 
 
به گزارش تواريخ ،جناب بهاء الله به اتهام دست داشتن در حادثه ترور شاه توسط بابى ها،مدتى را در زندان بود و بعد با دخالت سفير روس از اعدام رهائي يافت و به عراق تبعيد شد.در آنجا به نشر آئين بابي پرداخت و كتاب ايقان را در اثبات ادعاي باب نوشت و به عنوان منشي و كارگزار رهبر بابيان (كه برادر كوچكترش يحيى موسوم به صبح ازل بود) به رتق و فتق امور بابيان پرداخت اما در سر هواي رهبرى مى پروراند و مخالفان بابي خود را به گزارش خواهرش قلع و قمع مى نمود كه با زد و خورد و قتل همراه بود تا اينكه با بالا گرفتن اين شورش ها حكومت عثمانى تصميم گرفت آنها را از هم جدا نمايد و به دو نقطه ديگر بكوچاند لذا يحيي و طرفدارانش(ازليان)را به قبرس و ميرزا حسينعلى و طرفدارانش (بهائيان)را به عكا فرستاد.دراين فاصله ها ميرزا به صدور الواح و نوشتن كتب پرداخت. از جمله نامه هايي از زندان و تبعيد به سلاطين و ملوك نوشت كه هرگز ارسال نشد و اگر هم ارسال شد، وصول آن تاييد نشد يا عكس العملى نداشت.بهاء الله در كتاب اقدس خطاباتى به سلاطين و ملوك دارد كه به آنها اشاره مى كنيم…
 
در فراز٩٩ اقدس، بهاء الله،خطاب به پادشاه نمسه (اطريش و مجارستان)،فرانسوا ژوزف(١٨٣٠-١٩١٦)كه ٦٨ سال اين دو كشور را اداره كرد و در سن ٨٦ سالگى در اوج اقتدار درگذشت ،مى گويد:” يا ملک النمسة …”يعنى اى پادشاه نمسه، هنگامى كه تو قصد مسجدالاقصى كردي ،مطلع نور احدى(بهاء الله) در زندان عكا بود، از كنار آن گذشتى و از او سوال نكردي در حاليكه هر خانه و زيارتگاهى به خاطر او رفيع مى شود و هر درى بزرگى به خاطر او گشوده مى شود.ما(بهاء الله)بوديم كه مسجدالاقصى را محل اقبال عالم براى ياد خود قرار داديم و تو ما را رها كردي در حاليكه ما با ملكوت عظمت الهى ظاهر شديم و در همه احوال با تو بوديم و ديديم كه تو به امور فرعى (زيارت خانه)متمسك و از اصل(صاحبخانه يعنى بهاء الله) غافل بودي.خدا بر اين چيزي كه مى گويم شاهد است.ما خيلي غمگين شديم زيرا ديديم تو اطراف خانه مى گردي در حاليكه ما (بهاء الله)جلو چشم تو بوديم.چشم بگشا تا ببينى اين چهره بخشنده را و بشناس كسي را كه در شب ها و روزها او را مى خوانى و ببين نوري را كه از افق درخشان تابيده(يعنى بهاء الله) و ظهور كرده است…
 
او همچنين وقتي در ادرنه (قبل از تبعيد به عكا) بود لوح سلطان را خطاب به ناصرالدين شاه نوشت و بعدها لوح رئيس را خطاب به عبدالعزيز خليفه عثمانى صادر كرد ؛همچنين براي سلطان روس،امپراطور فرانسه،ويكتوريا ملكه انگلستان هم مطالبي از تبعيد و زندان نوشت.در همين كتاب اقدس خطاب به پادشاه آلمان مى نويسد:” اي پادشاه برلين،بشنو نداي الهى را از اين هيكل مبين(بهاء الله) كه آشكار شده است؛ مباد منع كند تو را بي خبري از مطلع ظهور و محجوب سازد تو را هواي نفس از توجه به مالك عرش و زمين.به يادآور آن سلطانى را كه از تو مقامش بالاتر بود(يعنى امپراطور فرانسه،ناپلئون سوم) كجا رفت؟ آگاه شو و از اشخاصي نباش كه خوابيده اند،او لوحى را كه به او خبرداديم ظالمين با ما چه كردند،پشت سرش انداخت لذا ذلت و خواري از جميع اطراف بر او مسلط شد تا آن كه در كمال خسران،به خاك راجع شد…”در فرازهاي بعدي اقدس ،سطورى را با همين مضامين به پادشاهان و رؤساي جمهور امريكا، اهالي مملكت روم(كه منظور سرزمين عثمانى است زيرا در جغرافياي قديم پس از غلبه اسلام بر اين مناطق آن را روم مى گفتند)،اختصاص مى دهد…  
 
اين كه جناب بهاء الله از درون زندان  يا داخل تبعيدگاه ، دست به قلم ببرد و پادشاهان جهان را مورد خطاب قرار دهد و از آنها بخواهد دعوت او را به عنوان مالك آسمان و جهان و فرمانرواي عرش و زمين و صاحب اصلي مسجدالاقصي و مكان هاي متبرك ديگر و مظهر ظهور جديد بپذيرند و سر تعظيم در برابر او فرود آورند و اوامرش را به اجرا گذارند، مشكلي نيست،چون هر فرد ديگري نيز مى تواند از اتاق خود چنين نامه نگاري هائي انجام دهد اما اين كه شكست ناپلئون يا مرگ پادشاه  نمسه در ٨٦ سالگى (را به دليل عدم توجه به  بهاء الله در زندان عكا وقتي به ديدار مسجدالاقصي رفته بود) و تحولات در آلمان و تقسيم كشورهاي اروپائى و… را به خاطر عدم توجه به بيانات ايشان در زندان و تبعيد بداند، به عقول صافيه و بصيرت اصحاب بصائر واگذار مى شود. معلوم نيست اين مظهر ظهور با آن قدرت آسمانى و مالكيت عرش و ملكوت ، چطور نتوانست از اين تقديرات نامناسب براي خود و خانواده خويش جلوگيرى كند و همانطور كه ناپلئون را به شكست كشاند ،مخالفان خود را نابود كند كه نتوانند اين سرنوشت را براي او رقم زنند؟!
 
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *