ملامتیان گروهی از صوفیان بـودند کـه، از قرن سوم هجری به بعد، به صورت طریقه ای متمایز از دیگر طریقت های تصوف ظهور یافتند. بـه گفته هجویری گروهی از مشایخ، طریق ملامت سپردهاند و مر ملامت را اندر خلوصِ مـحبّت، تأثیری عظیم است و مـشربی تـمام، و اهل حق مخصوص اند به ملامتِ خلق(كشف المحجوب/٦٨).همچنین جامی ملامتیه را جماعتی دانسته که “در رعایت معنی اخلاص و محافظت قاعده صدق، غایت جهد مبذول دارند، در اخفای طاعات و کتم خیرات از نظر خلق مـبالغت واجب دانند(نفحات الانس/٦). در ذکر حمدون قصّار (م٢٧٠)آورده: “نیشابوری بود و مذهب ملامت از وی پراکنده شد به نیشابور”(قشيرى/٤٩-٥٠).تفکر ملامتی میان برخی از صوفیه شایع بوده به نحوی که مایل به مرید و مراد بازی نبوده اند و به خاطر آنکه اعمال ایشان مخلوط به ریا نشود، تظاهر به ارتکاب خلاف شرع می کردند، اما همین تفکر بعدها در میان صوفیه منجر به انحراف گروه زیادی از ایشان شد، به نحوی که برخی از صوفیه لاابالی، علنا اعمال منافی شریعت را به نام ملامتی و ملامتیه انجام می دادند و همین امر آغازگر انحراف جدیدی در میان ایشان شد.مقدسى در البدء و التاريخ نخستين منبعى است كه در باره ملامتيه نوشت:”اهل اباحه و اهمال اند و هيچ از سرزنش دگران نگران نيستند”(ترجمه شفيعى كدكنى،آفرينش و تاريخ، ج٤ص٨٣١)…
يك گروه از صوفيه چون قشيرى و ابوعلي دقاق به حفظ ظواهر شريعت و دوري از شطح و سماع و…پرداخته اما گروهى مثل ابوسعيد ابى الخير و ابوالحسن خرقانى و شبلي اهل سكر بوده و نه تنها ظواهر شريعت را حفظ نمى كردند بلكه گاهى اعمالى غير منطبق با شرع انجام مى دادند، اما ملامتيه مى گفتند تظاهر به ظواهر شريعت،خلاف اخلاص عمل است و تظاهر له حالاتى كه ناشى از سكر مي شود نيز موجب ريا مى گردد لذا خود را در معرض بي اعتقادي عوام قرار مى دادند و كارهايي مى كردند كه مورد ملامت عامه واقع شوند.اين مكتب از روزگار بايزيد بسطامى شروع شد و ابوعمروبن بخيد از آخرين نام آوران اين مكتب در نيشابور بود. ناگفته نماند كه افراط در پرهيز از ريا آنها را از ظاهر شريعت دور مى كرد و حتى بعدها نام ملامتى عنوانى شد براي يك عده از صوفيه كه بى اعتنائي به مردم را بهانه اي كنند براي گريز از تكاليف شرعى. در نزد ملامتيه هرچيزي كه موجب مى شد خلق در باره آنها حسن ظنى پيدا كنند مردود بود و در بعضى از حكاياتى كه در باره بايزيد نقل مى كنند نيز نشانه هايي از اين رفتار ديده مى شود لذا برخى از اهل ملامت وي را جزو مشايخ ملامتيه مى دانند.
داستان دزد گرمابه يكي ديگر از داستانهائي است كه غزالي از يكي از شيوخ تصوّف به نام «ابن كزيني» نقل ميكند كه: من زماني وارد يكي از مناطق شدم و در آنجا حسن سابقهاي پيدا كردم و به خوبي و درستكاري معروف شدم.براي نجات از اين حسن شهرت روزي به گرمابهاي رفتم و لباس گرانبهائي را دزديده و زير لباسهاي كهنه و مندرس خود پوشيدم، از گرمابه خارج شدم وآهسته راه ميرفتم، مردم دويدند مرا گرفته و جامههاي كهنه را از من بركندند و آن لباسهاي پرقيمت را بيرون آوردند، پس از اين واقعه در ميان مردم به دزد حمام مشهور شدم و به اين وسيله نفس من راحت شد! غزالي پس از نقل اين حكايت ميگويد اين گونه خودشان را رياضت مي دادند تا از توجه مردم و نفس راحت شوند و اي بسا «اهل حال» اين گونه كارهائي كه برخلاف دستور فقه است براي اصلاح قلب مرتكب ميشدند و بعدا اين تقصير صوري را جبران ميكردند، همان گونه كه آن مرد در حمام كرد!
ابوالفرج ابن الجوزي پس از نقل اين سخنان ميگويد: سبحان اللّه چه كسي غزالي را از دايره فقاهــت بيرون كرد و به تأليــف اين كتاب وادار نمود؟! تعجّب در اين است كه تنها به نقل آنها قناعت نميكند، بلكه از آنها مدح و تمجيــد كرده و صاحبانـش را اهل حال مينامد! چه حالــي از اين بدتر كه شخص صلاح و درستي خود را از در مخالفت با دستورات شرع بداند؟ آيا هيچ راه صحيحي براي اصلاح قلب نبود كه به اين گونه امور بپردازند؟ و آيا رواست كه مسلمان نام دزد را بر خود بگذارد و خودش را سارق معرفي كند؟آيا جايز است در اموال مردم بدون جلب رضاي صاحبانش تصرف كند؟ با آنكه «احمد» و «شافعي» (پيشواي غزالي) تصريح كردهاند اگر كسي جامهاي كه نگهبان بر آن است از حمام بدزدد، بايد دست او را قطع كرد!( تلبيس ابليس/٣٧٩و٣٩٧)…