تحولات نظري و عملى

 

 

مبناى فكرى صوفيان نخستين،  بر زهد و فقر و اعراض از دنيا و مظاهر و تعلقات آن استوار بود و صوفى نه تنها مى بايست خود را از بند آن برهاند بلكه لازم بود از ارباب قدرت و جاه و مال احتراز جويد و اگر كسي اين چنين نمى كرد به دنيادارى و خروج از تصوف متهم مى گشت.در تذكرة الاوليا در بيان حال ابراهيم ادهم كه حكومت بلخ را رها كرده و درويشى گزيده بود،آمده كه او چندين حج بكرد اما در همه آن ها از چاه زمزم آب برنكشيد و ننوشيد زيرا كه دلو آن از مال سلطان خريدارى شده بود و در عين حال و با همه اين توصيفات، هنوز صوفيان به او طعنه مى زدند كه از تو بوى گند پادشاهى مى آيد(تذكرة الاوليا/١١٩)! نيز در شرح حال بشر حافى(م٢٢٧) آمده كه هرگز آب از جويي كه سلطانان كنده بودند نخورد(همان/١٣١) و خواهرش نيز كه همچون او بود، روزي به نزد احمدبن حنبل آمد و گفت:ما بر بام ها در شعاع نور مشعل طاهريان دوك مى ريسيم آيا روا بود؟ احمد پاسخ داده بود زير نور چراغ آنها دوك نريسيد!(رساله قشيريه/١٦٨)…
 
ابوالقاسم قشيرى در رساله قشيريه در باره رابعه عدويه كه سرآمد بزرگان صوفيه اش مى خوانند، مى نويسد زير نور روشنائي چراغ سلطانى پيراهن پاره خود را مى دوخت؛ بعدها كه متذكر آن شد كه آن پيراهن زير روشنائي چراغ سلطانى دوخته شده بسيار اندوهگين شد و خيالش ناراحت بود تا آنكه آن پيراهن را پاره كرد و بدين ترتيب دلش آرام گرفت(همان١٧٢)! همچنين نقل است كه عباس بن المهتدى به ابوسعيد خرّاز برخورد كرد كه سخن از ورع و تقوى مى راند،به او گفت: شرم ندارى كه زير بناي خليفه عباسى نشينى و از آب حوض ساخته زبيده(همسر هارون الرشيد)آب مى خورى و از تقوى سخن مى گوئى(همان/١٧٣)؟! غزالى نيز در اندرزنامه خود براي صوفيان مى گويد آنان نبايد به سلطان سلام كنند و با او همنشينى و مخالطت نكنند و از سلطانيان هيچ نستانند اگرچه حلال بود كه طمع به مال و جاه ايشان سبب فساد دين بود و از آن مداهنت و مراعات و موافقت بر ظلم و غير آن لازم آيد و اين همه هلاك بود(مكاتيب فارسى/٨٤)…
 
اما از قرن پنجم به بعد كم كم زمينه تغيير و تحول در اين رويه نظرى آماده شد براي مثال مى بينيم ابوسعيد ابوالخير(م٤٤٠) صوفى پر أوازه خراسان،در مواقعى جامه هاى فاخر بر تن مى كرد و دستار قيمتى بر سر مى بست و چون اهل مكنت و سلاطين مى زيست و دعوت هاي پرتكلف مغاير سنت صوفيان ترتيب مى داد كه اعتراض آنها را بر مى انگيخت(اسرار التوحيد/١٣٢-١٣٨).بعد از او نجم الدين رازى(م٦٥٤) است كه در مرصادالعباد فصولى را به بيان سلوك با ملوك و ارباب فرمان و وزرا و صاحبان مال و مكنت اختصاص داده و تضاد بنيادين تصوف با ثروت و قدرت را مرتفع ساخت و خود،چهار صفحه به ستايش سلطان سلجوقي و بيان صفات مبالغه آميز و اغراق گونه اختصاص داد(مرصاد العباد/٥٠٠-٥١١).پى آمد آن مناسبات صوفيان با ارباب قدرت تغيير يافت و موجب شد كه خلفا و پادشاهان براي صوفيان روزگار خويش، خانقاه ها و رباط هائى ساختند و اموالى را وقف خانقاه هاي آنان  نمودند و براي مشايخ آنها مستمرى مقرر داشتند و غالب مشايخ صوفيه نيز بى هيچ تشويش خاطرى از اين عنايت هاي ارباب قدرت و مكنت استقبال كرده و هيج منافاتى ميان روش خويش و اسلاف نيافتند… 
 
ابن جوزى در نقد اين تحول نوشت:اكثر رباط هاى صوفيان متأخر را ستم پيشگان ساخته اند و از مال حرام،وقف ها بر آن مقرر داشته اند(تلبيس ابليس/١٤٥).بعدها صوفيان وارد دستگاه حكومت شده مثلا سهروردى به دربار خليفه رفته و به عنوان سفير به دربار پادشاهان اعزام مى شد و خليفه رباطي مخصوص براي او ساخت(مرصاد العباد/٤٥-١٦). كم كم صوفيان براى حكومت هم اقدام كردند و در هنگام زوال حكومت ايلخانان مغول در قرن هشتم و نهم خاندان هائى چون ابوسعيد ابوالخير، شيخ احمد جام، حمويه، نوربخشيه و مشعشعيه، نعمت الهيه و صفويه از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب ايران را حوزه فعاليت خويش ساخته و پس از مرگ بهادرخان آخرين ايلخان مغولدر ٧٣٦ تا روي كار آمدن صفويان قيام هايي نظير سربداران،مرعشيان،سادات گيلان و مشعشعيان ايجاد و به حكومت صوفي منتهى گرديد و زمينه اي شد تا طريقت صرفاً صوفيانه شيخ صفى الدين اردبيلى(م٧٣٥)به دست اخلاف او به حكومت دنياگرايانه تبديل شده و تيغ و تبرزين به دست مريدان داده و لشكرى آراستند و صوفى و شاهى را در هم آميختند و پس از دو قرن كوشش پيگير اساس حكومتى را بنيان نهادند كه دو و نيم قرن بر پهنه ايران فرمان راند(تصوف از دنيا گريزى تا دنيا گرائى، باقر صدري نيا) و بعدها نيز صوفيان از حضور در حكومت هاى ديگر امتناع نكردند…
 
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *