اشپنگلر و انحطاط غرب

 

 

 

 
اسوالد اشپنگلر(١٨٨٠-١٩٣٦)مورخ و فیلسوف تاریخ آلمانی،صاحب فرضيه و كتاب ” انحطاط غرب”معتقد بود كه انحصار، مادي گرايي و تلاش دولت ها براي محروم سازى اتباع خود از حقوق شان،سه عامل اصلي انحطاط تدريجي هر نظام و سيستم حكومتي است. وي در همان زمان و به همان دلايل، فروپاشي نظام ناسيونال سوسياليستي آلمان (نازيسم) و اضمحلال حكومت ماركسيستي شوروي را كه هر دو در آن راه ها گام گذارده بودند پيش بيني كرده بود.او برپايه سيكل هاي طلوع و غروب تمدن، زوال غرب را حتمي مى دانست زيرا كه در باتلاق مادي گري و حرص پول فرو رفته است. او فرضيه خود را از قانون رشد ارگانيك و طبيعت اخذ كرده بود. ناسيونال سوسياليست هاي آلمان (نازي ها) هنگام انتشار فرضيه اشپنگلر تصور كردند كه در جهت تاييد آنانست، ولي هيتلر پس از خواندن كتاب اشپنگلر به جاي گرفتن پند از آن، به خشم آمد و فعاليت هاي اين فيلسوف را محدود كرد. سران شوروي هم از فرضيه اين فيلسوف پند نگرفتند وهمچنين صدام حسين در عراق.
 
 اشپنگلر ضمن فرضيه خود ثابت كرده بود كه هر «ايسم» اگر در جريان پياده شدن به ديكتاتوري بيانجامد و يا يك ديكتاتور كار اجراي آن را به دست گيرد شكست خواهد خورد و مخصوصا براي اجراي يك نظام سوسياليستي بايد روح و طبيعت انسان را كه برضد زور شنيدن است در نظر گرفت و گامي برضد آن برنداشت. سپنگلر در هر سه كتاب معروف خود (زوال غرب، لحظه تصميم، انسان و تكنيك) نوشته است: خودكامگي و توجه نكردن به خواست ديگران و حق انسان، جامعه را به صورت آتشي در زير خاكستر در مي آورد كه با وزش هر باد شعله ور مي شود و ديگر، به چيزي ابقاء نمي كند. وي افزوده است كه آسيب پذيري نظام هاي ايدئولوژيك، اگر خودكامگي وارد آن شود و يا كارها به دست مديران ناكارآمد و يا مغرض و بخيل افتد بيشتر است.تاريخ نشان داد كه فروپاشي شوروي به همان صورتي انجام شد كه اشپنگلر پيش بيني كرده بود.او اثر بزرگ و برجسته خود را در زمینه فلسفه تاریخ نگاشته و در آن با بررسی‌های تاریخی و اجتماعی می‌کوشد تمدن‌های جهان را از ابتدای پیدایش تا قرن معاصر تجزیه و تحلیل نماید. او می‌کوشد مسیر مشخص تمام فرهنگ‌ ها را روشن سازد و از روی آن تحول‌ های فرهنگ ها و تمدن های کنونی را پیش‌ بینی نماید.
 
«سالهای تصمیم» یکی دیگر از آثار این فیلسوف است.کتاب «انحطاط غرب» مهم ترین اثر اسوالد اشپنگلر به شمار می رود که در سال ۱۹۱۸ منتشر شد که مصادف با شکست آلمان در جنگ اول بود. نگرۀ او به تمدن غربی چنان است که تمدن غربی مراحل شکوفایی و تسلط خود را طی کرده است و اکنون به مرحلۀ افول وارد شده و رو به زوال و انحطاط خواهد نهاد. کتاب هم متوجه مباحث تاریخی است و هم به انتقاد از برخی از وجوه فلسفی در تمدن غربی پرداخته است و از این جهت از آثار مهم قرن بیستم به شمار می رود.او تاريخ را همچون موجود زنده‌اى فرض مى‌كند و از تاريخ تفسيرى ادوارى دارد.از نظر وى هر دورۀ تاريخى حدود هزار سال است كه آن را پيموده و با مرگ محتوم خويش از بين مى‌ رود و دورۀ بعدى جايگزين آن مى‌ شود.او هر دورۀ تاريخى را به دو مرحلۀ فرهنگ و تمدّن تقسيم مى‌ نمايد.از نظر اشپنگلر فرهنگ، زايش تمدن و مقدم بر آن است،و تمدن مرحلۀ مرگ فرهنگ و مؤخّر بر آن.او بر همين اساس دست به پيش‌بينى آيندۀ بشر مى‌زند و تمدن معاصر غرب را در سراشيبى انحطاط و مرگ مى‌بيند،و اعتقاد دارد به جاى آن،تمدّن جديدى از آسيا جايگزين مى‌شود. از ديدگاه اشپنگلر، تاريخ جهان تصويرى از تكوين و تطوّر پايان‌ناپذير شكل ساختارى اين فرهنگ‌ هاست و فراز و نشيب و ترقى و انحطاط فرهنگ‌ ها و تمدن‌ها بسته به تصادفات و اتفاقات روزگار نبوده بلكه از جمله خواص ذاتى فرهنگ است.اين سرنوشت مختص يك يا دو فرهنگ نيست بلكه تمام فرهنگ‌ هايى كه در دنيا پديد آمده‌اند همه همين راه ارتقا و انحطاط را به همين ترتيب پيموده و سرانجام شان يكسان بوده است.
 
به طور كلّى اشپنگلر از آن دسته انديشمندانى است كه بينشى منفى نسبت به تاريخ دارد.حركت تاريخ را ادوارى مى‌داند.بر اين اساس معتقد است كه سير تاريخ روند تكاملى ندارد، بلكه تاريخ،مجموعه‌اى از تمدن‌ هاست كه هر كدام پس از طلوع و طىّ مراحلى غروب خواهند كرد و آن‌گاه تمدّنى ديگر از نقطه‌اى ديگر طلوع و پس از طىّ زمانى، به غروب خواهد گراييد و اين دور باطل همواره ادامه دارد.بدين‌سان هرچند اشپنگلر به قانونمند نمودن روند تاريخ نظر داشته است ولى هدف خاصى را در تاريخ جست‌وجو نمى‌ كند.در واقع از ديد او تاريخ جهان تصويرى از تكوين و تطور پايان‌ناپذير حيات و مرگ تمدن‌هاست.پيدا است كه از ديد اشپنگلر نمى‌توان در آيندۀ تاريخى،غايت و مقصود خاصى را مشاهده نمود و اين طرز تلقى با نگرش اديان به تاريخ تباين دارد. او در فلسفه ي تاريخ ادواري خويش پس از چهارصد سال سير انديشه ي ترقي،از انحطاط تمدن غربي سخن مي گويد و البته بسياري از هوشمندان غربي دريافته اند که سخن اشپينگلر بيشتر بار سياسي و هشدار به اروپايي ها و بخصوص آلماني ها دارد و هنوز مي توان با چالش ها و ابداعاتي در برابر تمدن روسي که به اعتقاد اشپينگلر در عصر بلوغ و شکوفايي است قد علم کرد و موفق به رهايي از وضع موجود گرديد.عميق تر از اشپينگلر متفکراني بوده اند که ضمن اعلام پايان دوره اي از تاريخ غرب، از آغاز عصري نو و دوران کودکي و بازگشت جاويدان همان روح انساني سخن گفته اند که در آن جهان از ايلغار و جنگ رهايي پيدا مي کند و با زمين و زمان صلح مي نمايد. «نيچه» بر خلاف مشهور از اين نگاه برخوردار است. در عصر بحران معنوي غرب بسياري از متفکران پست مدرن غربي مانند: «هميدگر» و «گادامر فوکو» از رهايي سخن گفته اند که بيشتر به نحوي نگاه معنوي فارغ از واقعيت جهان انضمامي شرقي در کار بوده است.اما اکنون كه همه تمدن هاي جهاني در منجلاب تمدن مدرن و روح مدرنيته غرق مي شوند و هويت هاي شرقي در حال اضمحلال در برابر فرهنگ يکسان ساز جهاني و اقتصاد قدرتمند و بي رحم بورژوازي جهاني است،نگاهى ديگر لازم است…

 

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *