خستگى دل

 
 
 
 
 
از قيافه اش،خستگى مى باريد؛ملول و بى حال به نظر مى رسيد؛ گفتم خستگى را با كمى خوراك و خواب مى توانى  چاره كنى؛گفت : كاش خستگى من از نوع خستگي جسم بود كه با خوراك و خواب،بهبود مى يافت؛ گفتم پس روح و قلبت خسته و ملول است؛دلگير هستى؛ فشار افكار و خيالات و تفرق زمانه و سختى امور و مصائب فراوان،روحت را آزرده است و حال و حوصله هيچ كارى را ندارى؛سنگينى امور و افكار و ضعف روحى،خسته و ملولت كرده است. گفت: اين خستگى درمان ندارد؛ گفتم: البته كه دارد! گفت:چيست آن درمان؟ گفتم:بيا برويم و از اميرمومنان بپرسيم. گفت:مگر از ايشان راهكارى در اين موضوع سراغ دارى؟ گفتم:آرى؛آن بزرگوار در نهج البلاغه فرموده است: “همان طور كه بدن ها ملول و خسته مى شوند،دل ها و روح ها نيز ملول و خسته مى شوند؛ براي آنها در اين هنگام ،دانش ها و حكمت هاي نغز و لطيف و نو،فراهم آوريد”(إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ)١…
 
دستش را گرفتم و براي قدم زدن به پارك مصفائى كه نزديك خانه شان بود،رفتيم. گفتم:عزيز جان! جسم ها در طول روز،گرسنه مى شود و چند نوبت بايد شارژ غذائى شود؛همچنين اندام ها پس از يك روز كار سخت،نياز به استراحت و بازسازي از طريق استراحت و خواب دارد؛چطور مى شود روح ما نياز به غذا و شارژ معنوى نداشته باشد؟ اين شارژ روحى،جز از طريق دانش و اطلاعات نو،حاصل نمى شود.همان طور كه براي يك غذاي سالم و خوب و مقوى گاهى راه طولانى مى روي تا به يك رستوران خوب برسى يا مسير كار تا خانه را طي مى كنى تا غذاي لذيذ مادر يا همسرت را تناول كنى و از خستگى رها شوى،همين طور بايد در طول روز به فكر تغذيه سالم براى روحت هم باشى و جائى بروى كه اين غذاي لطيف و تازه يعنى حكمت هاى نغز (طرائف الحكم) را براىش آماده سازى.جائى روى كه نيازهاي روحت در مورد هدف خلقت، شگفتى هاي آفرينش؛ سبك زندگى، معماي حيات، شيوه هاي موفقيت،پاسخ پرسش ها و شبهه ها و هزاران موضوع ديگر را تدارك كند…
 
رنگارنگى گل هاي پارك و فواره هاي بلند آب نماي زيباي آنجا، كمى حال و هواي ما را شاداب كرد. گفتم:ببين چشم و ريه هاي ما نيز به چنين تفرجى در فضاي زيباى طبيعى و هواي پاك سرشار از اكسيژن، نياز داشت.دل و روح نيز به دانستنى هاي رنگارنگ و دانش زلال و قطرات حكمت نغز و پاك نيازمند است؛برايم بگو چه پرسش هاى بي جوابي روحت را خسته كرده است؟ اين را كه گفتم ،بغضش تركيد و گفت: آنقدر سوال بي جواب دارم كه زير بار آنها دارم له مى شوم سوالاتى در مورد عدالت خدا و تبعيض ها و شرايط سخت زندگى و زمانه پرفريب و هجوم افكار متفاوت و بعضاً ماليخوليائى عرفان هاي جديد و مكتب هاي رنگارنگ كه مثل قارچ روئيده اند و مى رويند و توى اين گوشي هاي موبايل آدم را مورد هجوم قرار مى دهند؛طاقتم را بريده است و خسته ام كرده است.گفتم:فكر مى كردم خستگى و ملول بودنت از اين نوع باشداما اگر همكارى كنى من هم كمكت مى كنم دوباره روحت را با رهنمود مولا، بازسازي كنى و از ملولي و خستگى رها سازى…
 
از آن به بعد، هر روز صبح زود در پارك قرار مى گذاشتيم و بعد از كمى ورزش صبحگاهى،روي نيمكتى كنار يكي از باغچه هاي زيبا مى نشستيم؛او سوالاتش را مطرح مى كرد و من هم تا اندازه اى كه مى دانستم پاسخ مى دادم تا اينكه تقريباً سوالات بنياديش پاسخ داده شد،اما تمام نشد. گفتم: عزيز؛مى خواهم ديگر خودت ماهيگيرى بياموزي و پاسخ ها را بيابى.دانستن ، نياز روح تو و من و همه انسانهاست و آن از طريق مطالعه و پژوهش حاصل مى شود؛ حالا هم كه انواع پاسخ ها را مى توانى از طريق موتورهاي جستجوى اينترنتى يا كتاب هاي مجازي كه به رايگان يا پول اندك در فضاي سايبر در اختيار است يا با مراجعه به كتابخانه ها به دست آورى.ببين دو منبع عظيم دانش تازه يعنى قرآن و نهج البلاغه را در اختيار داريم،چرا هر روز به اين دانشگاهى كه از علم لايزال الاهى سرچشمه گرفته، سرى نزنيم و در كلاسش ننشينيم و نكته نغزي نياموزيم و از گلستان معارفش،دسته گلى نچينيم؟
گفت: انسان، نياز به رفيق و همراه دارد لا اقل بيا يك دوره ششماهه با هم اين كار را مشتركاً در همين پارك هرصبح شروع كنيم و از حكمت هاي تازه و نغزش بهره بريم تا موتور من روشن شود و خودم بتوانم ادامه دهم…
——————
١.نهج البلاغه،حكمت١٩٧.
 
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *