عزادارى

  

پى آمد نگاه جبرگرايانه صوفيانه به هستى كه از باور وحدت وجود بر مى خيزد، افعال انسان ، در واقع فعل خداست و انسان ابزارى بيش نيست ( چنانكه گفته اند: لكن كماالوجود منسوب لنا/ والفعل فعل الله و هو فعلنا؛ يعنى همانطور كه وجود ما منسوب به ماست اما در واقع از خداست،افعال ما هم از خداست اگرچه منسوب به ماست). براساس اين تفكر، فعل ابن ملجم در به شهادت رساندن اميرمومنان(ع)، فعل خدا و نيك شمرده مى شود؛لذا مولوى،ابنِ مُلجم را تبرئه نموده و از قول علی (ع) به او می گوید: تو آلت حق هستى و از بابِ اَلْمأمُورُ مَعذور، هیچ گناه و سرزنشی نخواهی داشت :هیچ بُغضی نیست در جانم ز تو/ زانک این را من نمی دانم ز تو/ آلتِ حقی تو ، فاعل ، دستِ حق/ چون زنم بر آلتِ حق ، طَعن و دَق؟!(مثنوى،دفتر اول،بخش١٦٧) ضمنا كسي هم كه به اين ترتيب به قتل مى رسد،روحش از زندان دنيا مى رهد لذا نبايد بر او گريست بلكه بخاطر اين رهايي از زندان بايد براي او شادى كرد.شمس گریه بر خاندان عصمت و طهارت را به استهزا گرفته و مى‏ گوید: ”خجندى” بر خاندان پیامبر مى ‏گریست، ما بر وی مى ‏گریستیم! یکی به خدا پیوست، بر وی مى ‏گرید!(مقالات شمس/٢٧١)

مولوى همچنين در قالب داستان يك شاعر كه شاهد عزاداری شیعیانِ شهرِ حَلَب در عاشورا بوده ،آن عزادارى را تمسخر کرده و می گوید: به جای عزادارى برويد شادى كنيد زيرا رهایی شهیدان کربلا از زندانِ طبیعت ، موجبِ شادی و سُرور است نه اندوه وماتم!(روح سلطانى ز زندانى بجست /جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست/چون که ایشان خسرو دین بوده ‏اند/وقت شادى شد چو بشکستند بند) (دفتر ششم،بخش٢٣)و طبيعتاً عاملان قتل سالار شهيدان و ياران و فرزندان آل الله را همچون ابن ملجم،آلت فعل حق شمرده و طعن و لعنى را متوجه آنها نمى داند.پيروان اين باور هم همين روش را انجام مى دادند.حسينى طهرانی( در کتاب روح مجرد/٨٥-٨٦) گوید : آقای سید هاشم حدّاد(که از مشایخ عرفان است) در ایام عاشورا ، سراسر غرقِ ابتهاج و مسرت بود و می فرمود : چقدر مردم غافلند که برای اين شهيدِ جانباخته غصه می‌خورند و ماتم و اندوه بپا می دارند؛(عاشورا ) تحقيقاً روزِ شادی و مَسرّتِ اهل بيت (ع) است.او(حداد)از عوالم کثرات عبور نموده و به فنای مطلق فی الله رسیده بود! 

اين در حالى است كه خود پيامبر(ص) براي شهادت عمويش حمزه بسيار گريه مى كرد به طورى كه اصحاب گفتند:ما نديديم که پيغمبر اکرم براي کسی گريه کند آن چنانکه براي حمزه گريه می‌کرد؛و موقعى كه از كنار خانه‌ هايي از أنصار (بنى عبد الأشهل وبنى ظفر) عبور مي‌ كرد و صداي بكاء و نوحه بر شهداي خودشان را شنيد، چشمانش پر از اشك شد و فرمود: عمويم حمزه گريه كن ندارد؛لذا انصار زنانشان را أمر كردند تا غم و اندوه‌ خود را در سينه‌ ها حبس كنند و ابتدا برای عموی رسول خدا عزاداری كنند(المستدرك على الصحيحين،کتاب الجنائز،البکاء علی المیت، حديث١٣٣٩). از آن به بعد كسانی كه سخن پيامبر را شنيده بودند قبل از گريه بر هر شهيدي اوّل براي حضرت حمزه علیه‌‌السلام عزاداری می‌كردند(الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ابن عبد البر٣٧٤/١ والطبقات الکبری،ابن سعد حديث٢٦٥٥).همچنين حضرت فاطمه (س) برای رحلتِ پیامبر(ص) آنقدر گریه می کرد که مردم مدینه ، شاکی شدند و امام سجاد (ع) نیز بیش از بیست سال ، برای پدر بزرگوارش گریه می کرد؛امام زمان (عج) نیز در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به امام حسین (ع) می فرمایند :صبح و شام بر تو مویه میكنم، و به جای اشك برای تو خون گریه میكنم، ازروی حسرت و تأسّف و افسوس بر مصیبت هائی كه بر تو وارد شد، تا جائی كه از بزرگی مصیبت و شدّتِ اندوه و ماتم ، جان سپارم…

اما مولوي در تناقضى آشكار، در رثای صلاح الدین زرکوب و  مصیبت درگذشتِ او ، با نگاهی اغراق آمیز ، نه تنها زمین و آسمان و جبرئیل و ساکنانِ قُدس ، بلکه تمامی انبیاء و اولیاء را گریان می بیند و در این سوگِ جانکاه، اين  گونه مرثیه سُرایی می کند(ديوان شمس،غزل٢٣٦٤) :ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته/دل میانِ خون نشسته ، عقل و جان بگریسته/ جبرئیل و قدسیان را بال و پر، ازرق شده/انبیا و اولیا را دیدگان بگریسته/چون ز دیده دور گشتی ، رفت دیده در پیت /جان پیِ دیده بمانده ،خون چکان بگریسته/بر صلاح الدین چه داند هر کسی بگریستن/هم کسی باید که داند بر کسان بگریسته… او همچنين در فراق شمس تبریزی نیز ، چشمانِ اشکبار خود را به جیحون تشبیه کرده و اینگونه مرثیه سُرایی می کند :چهره ی زرد مرا بین و مرا هیچ مگو/هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو/دلِ پُر خون بنگر ، چشمِ چو جیحون بنگر/دردِ بی‌حد بنگر ، بهرِ خدا هیچ مگو! 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *