علم گريزى

 

 

 

علم گریزی از ویژگی های مدرسه صوفیانه است. بسياري از سران صوفيه آشكارا با دانش‌هاي آموختني و كتاب و دفتر به مخالفت و دشمني برخاسته و رسما از آنچه مربوط به علــوم آموختنـي و استدلالــي بــود ابـراز تنفــر و بيزاري مي‌ نمودند. به نوشته دكتر قاسم غنى، جنيد بغدادي كه يكي از سران بزرگ صوفيه و شاگرد شيخ «سري» بوده است معتقد بود كه خواندن و نوشتن سبب پراكندگي انديشه اســت(تاريخ تصوف/٥٠٨).شيخ عطار در شرح حال بشر حافي گويد:نقل است كه هفت صنــدوق از كتب حديث داشـت همه را در زير خاك دفن كرد و روايت نكرد( تذكرة الاولياء١٠٨/١).شبلي مي‌گفت: كسي را سراغ دارم كه وارد صوفيه نشد مگر اينكه جميع دارايي خود را انفاق كرد و هفتاد صندوق كتاب را كه خود نوشته و حفظ كرده و به چندين روايت درست كرده بود در رودخانه دجلــه كه غــرق كــرد(كه ظاهراً مقصود خود او بوده است!)؛ احمدبن ابي الحواري كه از بزرگان صوفيه است، كتب خود را به دريا ريخت و نظير آن را از ابوسعيد نقل كرده‌اند كه كتابهايش را به دست خود در زير خاك كرد(همان/٥١٤).

همچنين از ابوسعيد ابوالخير نقل شده كه گفت: آغــاز اين كار پنهــان كردن دوات و مركــب و پاره كــردن دفترهــا و فراموشــي علــوم اســت(اسرارالتوحيد٣٢/١)؛ سهل‌ بن‌عبداللّه تستري گفته: هردل‌ كه با علم سخت گردد از همه دلها سخت‌ تر گردد و علامت آن دل‌ كه‌ با علم سخت‌ گردد آن بود كه دل وي به تدبيرها و حيلت‌ها بسته شود و تدبيرخويش به خداوند تسليــم نتواند كرد (تذكرة‌الاولياء٢٦٠/١). شيخ فريد الدين عطار در شرح حال يوسف‌ بن حسين رازي مي‌نويسد: وقتي ذوالنون مصري (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگشت كند، يوسف دستوري خواست ذوالنون گفت: هرچه خوانده‌ اي فرامــوش كــن و هــرچــه نــوشتــه‌ اي بشوي تــا حجــاب برخيــزد(همان٣١٨/١). و صوفى به جايي مى رسد كه قرآن را هم كنار مى گزارد.ابوسعيد گويد: از خدا خواستم كه مرا آسايش خاطري دهد، خداوند به من تفضل كرد كتابها را از خود دور ساختم و به تلاوت قرآن مشغول شدم، از فاتحة الكتاب شروع كرده مي‌ خواندم تا در سوره انعام به اين آيه رسيدم ـ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ( بگو خدا و ايشان را رها كن)،اينجا كتاب از دست بنهادم هرچند كوشيديم تا يك آيه ديگر پيش رويم راه نيافتيم قرآن هــم به گوشــه‌اي گـذارديم!(اسرار التوحيد/٣٣)…

بعضي ازصوفيان حتي علما راهم مذمت مي كنند و اشتغال به علم رابطالت مي خوانند و دعوي دارند كه علم آنها بلا  واسطه است (زرين كوب/٢١). علم شريعت را «علم ظاهر» وهواجس نفساني خود را«علم باطن»ناميده اند و گفته اند كه علم باطن سرّ الهي است كه خداوند به قلوب اولياء خود مي افكند. وقتي در محضر بايزيد بسطامي سخن از راويان حديث مي رفت بايزيد گفت:بينوا مردمي بوده اند كه علم خود را مرده از مرده اخذ كرده اند در حاليكه ما علم خود را از زنده  جاويدان اخذ كرده ايم (تاريخ تصوف/٥١٣).ابن جوزي همچنين مي گويد: بعضي از صوفيه كه مشتغل به علم بودند دست به نوشتن زدند ولي شيطان به آنها چنان القا كردكه مقصود از علم، « عمل » است، بنابراين احتياجي به كتاب و دفتر نيست و آنها كتب خود را از ميان بردند يعني در خاک مدفون ساختند يا به آب ريختند! از جمله حكاياتي كه ابن جوزي در اين موضوع نقل ميكند،يكي اين است كه يكي از صوفيه موسوم به ابوسعيد الكندي در خانقاهي منزل داشت و در جمع دراويش به سر مي برد و گاهي در نهان به درس حديث ميرفت، روزي درخانقاه دواتش از جيبش بيرون افتاد، يكي از صوفيان به او گفت: «عورتت را بپوشان»! حكايت ديگر اين است كه ميگويد وقتي شبلي دواتي در دست حسين بن احمد صفار ديده به او گفت: «سياهت را از پيش من ببر كه مرا سياهي دلم بس است» (همان/٥١٥) كه نشانه اى آشكار از ويژگى ضديت آنها با علم و علماى زمان و علوم مرسوم عصرشان بوده است…

مقايسه شود با تاكيدات فراوان قرآن در آيات متعدد بر اهميت علم و رفعت مقام عالمان  و نيز فرمايشات ائمه عليهم السلام كه دستور به نوشتن علم و حفظ آن و انتقال به مردم و نسل هاي آينده فرمودند. امام صادق(ع)فرمود: “زكات دست، جود و بخشش و سخاوت است به آنچــه خدا به تو ارزانــي داشتــه و همچنيــن حركت دادن آن به نوشتــن علــوم و دانش‌ هــا و منـافعــي كــه بــه وسيلــه آن بــه مسلمانــان مي‌رسـد”؛ و نيز: “كتابهاي خــود را نگاهداريد چــه آنكه به هميـن زودي‌ هـا به آنها محتاج مي‌شويد”؛ و نيز: بنويس و دانش خود را در ميان برادرانت منتشر ساز و اگر مرگ ترا در رسيد آنها را براي پسرانت به ارث گذار. چون زمان سختي در پيش است كه تنها انس مردم در آن زمان به كتابهاشان خواهد بود”(بحارالانوار١٥٠/٢-١٥٢)…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *