خداي من

 

 

 
من خدا را باور دارم و اين باور، در رأس اعتقاداتم قرار دارد و بر باورهاى ديگرم، تأثير كلى دارد و هويت و شخصيت و رفتارهايم از آن رنگ مى پذيرند.من با تمامى وجود، خدا را يافتم و وجدان كردم؛ زيرا فطرت من به خدا گواهى داد و اگرچه براهين عقلى نيز به تاييد آن آمدند، اما وجدانم باور مرا يقينى كرد.توضيح اينكه معرفت ما به حقايق جهان گاهى از طريق براهين عقلى است مثل اينكه از آثار پي به موثر و از مصنوع ،پى به صانع  مى بريم كه نامش معرفت عقلی است ؛ گاهى نيز معرفت ما از طريق مواجهه وجودي با يك حقيقت است مثل اينكه چون خداوند خودش را به فطرت ما معرفى كرده او را وجدان مى كنيم كه نامش معرفت قلبى و در مورد خداوند، معرفت فطرى است.به بيان ديگر وقتى مى گوئيم “يافتم” يا “وِجدان “كردم،يعنى با تمامى وجود به آن پى بردم،به اطمينان رسيدم،يقين كردم. آن هم يافتن و اطمينان و يقينى كه ديگر هيچ ترديدى در آن راه ندارد و شكوك و شبهات هيچ خدشه اى به آن وارد نمى سازد.
 
 وجدان، گاهى از طريق حواس است مثل آنكه گرماي بخارى را وجدان مى كنيد؛گاهى از طريق عواطف روحى و قلبى است مثلاً علاقه خود را به مادر يا خشم خود را نسبت به دشمن وجدان مى كنيد؛گاهى هم در پرتو عقل و علم ،موضوعى را وجدان مى كنيد مثلا در مى يابيد عدد چهار زوج است و هشت بيشتر از هفت است.گاهى هم از طريق فطرت خويش،وجدان مى كنيد مصنوع و وابسته و آويخته و نگهداشته شده ايد و قيوم و دگرگون كننده و نگهدارنده اي داريد .در اين وجدان ها،ترديدي راه ندارد زيرا جان شما با آن واقعيت پيوند خورده و به يقين رسيده ايد.يقينى وجودي از طريق وجدان… وقتى مى گوئيد خدا را وجدان كردم،يعنى از سويداي جان و عمق وجود ،او را يافتم.ديگر اگر به فرض ، همه جهان منكر خدا شود يا همه بلندگوها و رسانه ها بسيج شوند كه مرا از اين باور منصرف نمايند،من متزلزل نمى شوم و از عقيده ام بر نمى گردم زيرا او را يافتم و وجدان كردم.
 
 شما از طريق تحولات و تبدلات و تغييرات نفسي خود متذكر خدا مى شويد:چه كسي شما را از بيداري به خواب،از خواب به بيدارى، از بيهوشي به هشياري،از حفظ به نسيان ،از شادي به غم،از غم به شادى،از علم به جهل ،از جهل به علم،از ياد به فراموشي،از فراموشي به يادآورى و خلاصه صدها تحول ديگر كه دائماً در نفس شما ايجاد مى شود ، مى برد و متحول مى كند و شما مى يابيد كه نقشي در آن نداريد.اين تذكرات نفسي،وجدان شما را بيدار مى كند و مى يابيد كه قيّومى داريد كه به او قائميد.اين تذكرات ،پرده ها را از روي فطرت شما كنار مى زند و خدا را وجدان مى كنيد.اين معرفت از جنس پي بردن از  آيات و آثار يا پى بردن از مصنوع به صانع نيست بلكه معرفت به خود خداست.من با همه وجودم، به خدا باور دارم و از آنجا كه او را قيوم خود مى دانم، به پيام او دل مى دهم و با او صحبت مى كنم و او را نزديك ترين به خود مى دانم به قول آن شاعر:من خدايي دارم كه در اين نزديكى است؛ بلكه نزديك تر از من به خودم…!
 
باور من به خدا، بر همه رفتارهايم سايه انداخته است:اينكه از كجا آمده ام و به كجا مى روم و چگونه بايد باشم و آرمان و اهدافم چيست؟ سلوكم با خوم و خدايم و مردمم چگونه بايد باشد؟ازدواجم، شغلم، تحصيلم، سفرم، حَضَرم، سخنم، اخلاقم و خلاصه همه چيزم چطور بايد باشد كه او راضي باشد؟ اين است كه هويت و شخصيت من با باورم به خدا، رابطه تنگاتنگ دارد.البته نمى گويم كه دقيقا در همه چيز توانسته ام مطابق رضايت الاهى عمل كنم؛ نه ، من انسانم و ممكن الخطايم و دستم ، بسيارى اوقات خط خورده و مرتكب گناه شده ام؛اما اين به معناي جنگ با خدا نبوده  بلكه از روى غفلت يا هواى نفس يا وساوس شيطان بوده است.نيز بايد اعتراف كنم، گاهى هم شبهه هايي به جانم افتاده و دچار شك هم شده ام، اما زمان زيادى طول نكشيده و با مراجعه به وجدان و عقل و تأمل و فكر و البته مشورت با عالمان، بر ترديدها غلبه يافته ام و بلكه ايمانم قوى تر از پيش شده است به طورى كه تصور بريدن از خدا برايم همچون سقوط آزاد از آسمان ها به دره ها و صخره هاي عميق است كه ريزريز بشوم…!اعتراف مشركان هم جالب است:“و اگر (از مشركان) سؤال كنى چه كسى آسمان‌ ها و زمين را آفريد؟ قطعاً خواهند گفت: «خدا» بگو: «پس آيا در آن چه از غير خدا مى‌ خوانيد نظر و انديشه كرده‌ايد؟! (راستى) اگر خداوند نسبت به من ضررى را اراده كند آيا اين بت‌ ها مى‌توانند آن ضرر را برطرف كنند؟! يا (اگر) خداوند براى من لطف و رحمتى را بخواهد، آيا آنها مى‌توانند مانع آن رحمت شوند؟! بگو: «خداوند براى من كافى است. اهل توكّل تنها بر او توكّل مى‌نمايند”(زمر/٣٨)…
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *