سرّ حقيقت

 

 

 

كميل بن زياد نخعى، صاحب سرّ اميرمومنان(ع) است ؛منزلتى ويژه نزد مولا دارد؛ او از بزرگان تابعين بود كه حجاج بن يوسف ثقفى آن حاكم خونخوار در سال هشتاد و سه هجرى او را در سن نود سالگى با كسانى كه همراه او در پيروى از اميرالمؤ منين (ع)بودند، به جرم شيعه بودن به شهادت رسانيد.او در لحظه هاى خلوت،جرعه نوش علم مولايش بود. روزى اميرمومنان، دست كميل را گرفت و به صحرا برد و آهى كشيد و فرمود:اى كميل! مردم سه دسته اند: گروهى عالم ربّاني اند و گروهى متعلم اند، و دسته سوم مردم فرومايه اند كه مانند مگسان هر طرف باد وزيدن گيرد به آن طرف حركت مى كنند؛ از روشنايى علم بهره نيافته اند و متكى به يك تكيه گاه محكم نيستند. كميل ! علم بهتر از مال است ، زيرا تو مال را نگهدارى مى كنى در صورتى كه علم تو را نگهدارى مى نمايد، مال به واسطه بخشش كم مى شود، اما علم بوسيله انفاق زياد مى گردد…اى كميل ! علم حاكم است و مال محكوم عليه است . اى كميل ! خزانه داران مال و ثروت هلاك شدند و خزانه داران علم و دانش ها زنده اند، و علماء و دانشمندان تا روزگار باقى است جاودانند. بدن هاى آنها از نظر پنهاست اما نشانه هاى آنها در دنيا موجود است١…
 
روزى ديگر كه همراه امام بود،موقعيت را مغتنم شمرد و يك سوال بسيار مهم را با ايشان در ميان گذاشت:”حقیقت چیست؟”؛ حضرت در جواب فرمود: تو را با حقیقت چه کار؟! کمیل احساس كرد که امام كشف اين راز را براي او صلاح نمى داند،لذا عرضه داشت: آیا من رازدار شما نیستم؟! حضرت در جواب فرمود: آرى! امّا (آنچه از اسرار از من به تو مى‏رسد) ترشّحى ناچیز است (که از قلزم زخّار سینه من) سرریز می‌‏کند و به تو می‌‏رسد(يعنى از نظر دانش،مشكلى در پاسخ ندارم اما ظرفيت سينه تو را محدود مى بينم). کمیل، اندکى هشیار شد و موقعیّت حقیر خود را در برابر موقعيت خطیر حضرت به ياد آورد و از سر عجز و انکسار خواست با جمله اى درياي فضل مولايش را متلاطم كند، لذا عرضه داشت:  آیا از همچون تو مولائى ، می‌‏زیبد که خواهنده را محروم سازد؟! سخنش اثر نمود و امام كرامت ، لب به سخن گشود تا شمه اى از علوم وهبى اش را براي كميل آشكار نمايد…
 
 فرمود:حقیقت، كنار رفتن پرده ‏‌هاى جلال حقّ است بی‌هیچ اشارتى! کمیل، عرضه داشت: بر توضیح خود بیفزاى!
حضرت فرمود: حقیقت، محو و ميراندن موهومات است توأم با بیدارى و هشیارى نسبت به معلوم ؛ بار ديگر كميل درخواست نمود كه برايم بيشتر بيان فرماييد. حضرت فرمود: حقیقت، جذبه‏اى (از جذبات حقّ) است به صفت توحید؛ و چون دگربار زمزمه كميل را ديد كه بر توضيح خود بيفزائيد، فرمود: حقیقت، دریدن پرده و حجاب انّیّت است به واسطه چیرگى احکام سرّ باطن و غیب وجود؛ یعنى حقیقت، باید از سرّ باطن خواهنده حقیقت بجوشد و از پس پرده پندار به درآید، تا چهره درخشان او آشکار شود؛ و چون براى چهارمین بار كميل خواهش خود را با بیان “زدنی بیانا ” تکرار نمود، حضرت فرمود: حقیقت، نورى است از بامداد ازلیّت حقّ که آثار آن از پیکرهاى پاک برگزیدگان حق (که اهل عصمت و طهارت و تربیت‏ یافتگان دامان ولایت ایشانند) آشکار می‌‏گردد. چون حیرت و سرگردانى او به غایت رسید، وقت آن شد که پرده از چهره حقیقت به یک‌‏سو شود لذا حضرت فرمود: این چراغ کم‌‏نور راخاموش کن که صبح (وصال) جمال لم‌‏ یزلى از گریبان جانت دمیده است٢…
 
ده ها دانشمند بر اين كلام رازگونه اميرمومنان(ع)سر تعظيم فرودآورده و بر كلمات محدودش به قدر توان علمى خويش،شرح و تفسير نگاشته اند و در مقابل عظمت معارفش اظهار خضوع كرده اند و در تك تك اين عبارات بلند به تعمق نشسته اند:كشف سبحات جلال من غير اشاره، محو موهوم و صحو معلوم، هتك الستر لغلبة السرّ، جذب احديت به صفت توحيد، نور يشرق من صبح الازل فيلوح علي هياكل التوحيد، اطفئ السراج فقد طلع الصباح… اما همچنان اين سخنان رازگونه ،رزق متعمقانى است كه برسفره معارف آل الله دنبال معارف حقه مبدئى و معادي هستند و جرعه نوشي از زلال علوم شان را در دستور دارند و جاي ديگر نمى روند…
——————-
١. نهج البلاغه، حكمت١٤٤.   ٢. قاضى نورالله شوشترى،مجالس المومنين ١١/٢؛ فيض كاشانى، كلمات مكنونه/٤٢؛ جامع الأسرار و منبع الأنوار/١٧٠و…
 
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *