هگل فیلسوف آلمانی (۱۷۷۰-١٨٣١) برای دستیابی و کشف حقایق، روش و طریق خاصی را مطرح کرد و آن را دیالکتیک نامید. دیالکتیک کلمهای یونانی به معنای گفتار و دلیل است و مفهوم آن، گفتگو و مجادله کردن است. هگل همچنین ضدیت و تناقض را به دیالکتیک خود افزود. وی تناقض را پایه فعالیت طبیعت و موجودات دانسته که درصورت عدم وجود چنین تناقض و تضادی، سکون بر آنها حکمفرما خواهد بود.او میگوید من نظریات هراکلیتوس را در دیالکتیک خود وارد کردهام. هراکلیتوس به تغییر دائمی و عدم ثبات معتقد بود. از نظر هراکلیتوس، در این جهان از بودن خبری نیست و هرچه هست در حال شدن است.از دیدگاه هگل، دیالکتیک سازش تناقضها و اضداد در وجود اشیاء، ذهن و طبیعت است. همچنین دیالکتیک ازنظر او، سیر از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت است. هگل معتقد است که دیالکتیک ابزار تحقیق نیست، بلکه عین فلسفه و قاعده فکر و وجود است.در نگاه هگل به فلسفه، تاریخ نقشی کلیدی و اساسی دارد. ازنظر وی، فلسفه یعنی شناخت تاریخ جهانی. فلسفه، شناخت واقعیت و دربردارنده تاریخ است.فلسفهای که گزارش تاریخ نباشد، فلسفه نیست. به اعتقاد هگل، تاریخ جهانی، مسیر و مقصدی دارد که تابع عقلی مطلق است.
شاید بتوان فلسفه تاریخ هگل را بزرگترین تئوری فلسفی در مورد تاریخ در غرب دانست. این فلسفه به دنبال کشف معنا و مسیری در تاریخ است. هگل تاریخ را روندی معقول میداند که به سمت شرایطی خاص یعنی تحقق آزادی انسان حرکت می کند.او بین تاریخ عینی و رشد ذهنی آگاهی فردی(روح) بهعنوان یک امر شخصی، رابطهای میبیند. این مساله ایده اصلی کتاب پدیدارشناسی روح است. هگل در فلسفه خود نسبت به پیشینیان گرایش بیشتری به تاریخ دارد. او وظیفه اصلی فلسفه را شناخت جایگاه خود در گستره تاریخ میداند. هگل حضور عقل را در تاریخ حس میکند؛ اما این عقل در تاریخ نهفته است. توصیه او این است که فیلسوف باید امر عقلانی را درون امر واقع کشف کند نه اینکه آن را بر امر واقع تحمیل کند: «فلسفه باید آنچه هست را درک کند، زیرا آنچه هست، معقول است.» رویکرد او نه صرفا فلسفی است و نه صرفا تجربی، بلکه همت او معطوف به کشف یک محور عقلانی نهفته در آگاهی کاملا تاریخی از زمانه است. این محور باید بتواند به نحو فلسفی بیان شود.
از نظر هگل، تاریخ عالم از شرق و آسیا آغاز و به غرب و اروپا ختم میشود. در شرق است که آفتاب طالع میشود و در غرب غروب میکند، اما با این غروب، آفتاب درونی که همان وقوف و شعور به آزادی است، به وجود میآید. هگل با این نظر خاص نسبت به تاریخ و فلسفه آن، تاریخ عالم را بر حسب آزادی یک فرد، برخی افراد یا کل افراد، به سه دوره اصلی (شرقی، کلاسیک و ژرمنی) تقسیم میکند و آن سه دوره را در چهار قسمت بررسی می کند:جهان شرق شامل چین و هند و ایران و آسیای کوچک و فلسطین و مصر، تاریخ یونا، تاریخ روم و پیدایش مسیحیّت و امپراتوری بیزانس،و در نهايت جهان ژرمنی. هگل سراسر دوره تاریخی حدفاصل سقوط امپراتوری روم و روزگار معاصرش را جهان ژرمنی مینامد. دلیل عمده این امر، اعتقاد او به این است که نهضت اصلاح دین، تنها رویداد کلیدی تاریخ از روزگار رومیان به بعد بوده است. نهضت اصلاح که نتیجه تباهی و فساد کلیسا بود، یکی از دستاوردهای قوم ژرمن است. این نهضت اعلام میدارد که هر انسانی میتواند حقیقت فطرت روحانی خویش را تشخیص دهد و بالاترین مرجع داوری درباره راستی و نیکی، وجدان فردی است. نهضت مذکور با باور به این معنی، پرچم روح آزاد را برمیافرازد و اعلام میدارد که «سرنوشت انسان به حکم فطرت، آزاد بودن است»…
از زمان اصلاح دین به بعد, نقش تاریخ چیزی جز این نبود که جهان را طبق اصل مذکور، دگرگون سازد. باید تلاش کرد همه نهادهای اجتماعی بر اصول عقلی عام منطبق باشند، زيرا تنها در این صورت است که انسان ها در عین آزادى، در هماهنگی و آشتی با جهان خواهند بود. عصر روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه، رویدادهای بعدی و تقریباً واپسین گزارش هگل از تاریخ جهان اند. با انقلاب کبیر فرانسه، امتیازات و حقوق اشراف که هیچ اساس عقلی نداشت، لغو شد و در برابر آن، تصور فیلسوفان از حقوق بشر پیروز شد. با این همه، نتیجه بلافصل این انقلاب، شکلی از جباریّت بود که بدون تشریفات قانونی اعمال قدرت می کرد. معنا و اهمیّت جهان _ تاریخیِ انقلاب کبیر فرانسه در اصولی بود که به ملّتهای دیگر به ویژه آلمان انتقال داد. بدین ترتیب در آلمان قانون نامهای ناظر به حقوق به وجود آمد، آزادی شخصی و آزادی مالکیّت رسمیّت یافت و تعهّدات فئودالی لغو شد.گزارش هگل از تاریخ جهان به این ترتیب به عصر خود او میرسد و پایان میپذیرد. چون پیشرفت اندیشه آزادی، اکنون به بالاترین حد خود رسیده است. آنچه بدان نیازمندیم، این است که از سویی افراد مطابق وجدان و اعتقادهای راسخ شان بر خویشتن حکومت کنند و از سوی دیگر, جهان عینی به طور عقلانی سازمان بیابد تا تعارض بین این دو رفع گردد…