تكرار تاريخ

 

 

 
آيا تاريخ تكرار مى شود؟ اگر آرى، تکرار یا بازآیند تاریخ به چه معناست؟ قطعاً منظور از تكرار در وقايع تاريخى، مشابهت رويدادها بر اساس سنت ها و قوانين حاكم بر جهان است.مثلاً یکى از علل انحطاط تمدنها در تاريخ ، فساد و تباهي هيأت حاكمه است كه هرگاه چنين شده اند، سرنگون گشته اند. این نکته مؤید همان آموزه‌ هگلی است که “نخستین درسی که از تاریخ می‌آموزیم این‌است که کسی از تاریخ درسى نمی‌آموزد”(نه حکومت‌ها و نه مردم)! و در جای دیگری گفته است که “تاریخ همواره دو بار تکرار می‌شود و مارکس، شاگرد او، افزوده بود که استاد فراموش کرده بیافزاید:”بار اول به‌ شکل تراژدی و بار دوم به‌ شکل کمدی!” در واقع، به رغم آشکار شدن عواقب هر کار و اقدامی، تاریخ به‌ شکل بی رحمانه یا مضحکی، «تکرار» می‌شود و گویی همچنان قرار نیست کسی از آن درسی بگیرد؟ اين خردمند است كه در درون اين تكرارهاى تاريخ، براى امروز خود، ره آوردى مى بيند كه از آن به “عبرت”ياد شده است و چنين است كه بعضى، تاريخ را “موزه عبرت” ناميده اند…
 
عبرت، از ریشه عبور و گذشتن است؛ یعنی عبور از سطح و ظاهر حوادث و وقایع و رسیدن به عمق و پیام یک حادثه.بعضی با دیدن و خواندن و دانستن برخی رخدادها، از آن ها عبور نمی کنند و به واقعیات دیگر نمی رسند و در همان پوسته ظاهری و نماد محسوس و مشهودِ واقعه می مانند. بعضی هم از آن می گذرند و به اعماق می رسند و پیام ها و درس هایی می گیرند.اگر مطالعه تاریخ و سرگذشت افراد و اقوام و افول و شکست تمدن ها و حکومت ها، بدون این نگاه عبرت آموز باشد، مطالعه تاریخ بی اثر خواهد بود و به قول بعضی، تاریخ، تنها نبش قبر گذشتگان خواهد شد، نه فراگرفتن درس از گذشته و گذشتگان.قرآن کریم در دعوت به ایمان و بندگی و هشدار درباره عواقب کفر و طغیان، از کسانی یاد می کند که پرقدرت تر، ثروت مندتر و دارای فرزندان بیش تری بودند، ولی هیچ یک از آن ها سودی به حالشان نبخشید و نابود شدند١. قاآنی هم در شعر معروف دیوان مدائن مى گويد:هان اى دل عبرت بين، از ديده عِبَر كن هان/ ايوان مدائن را ، آئينه عبرت دان/دندانه هر قصری، پندی دهدت نونو/پند سر دندانه، بشنو زبُنِ دندان/گوید که تو از خاکی، ما خاک توییم اکنون/گامی دو سه برمانِه، اشکی دو سه هم بفشان…
 
علی (ع)هم می فرماید:”پند بگیرید از آنان که به خود می بالیدند و مغرورانه می گفتند: چه کسی از ما قوی تر است؟ بنگرید چگونه آنان را به گورهایشان بردند و نگذاشتند که خود، مرکب اختیار کنند و به قبرهایشان سپردند، بی آن که به عنوان مهمان دعوت شده باشند. از زمین برایشان آرامگاه، و از خاک گور برایشان کفن، و از استخوان های پوسیده برایشان همسایه و هم نشین قرار دادند”٢؛و مى فرمايد:” از آن چه بر سر امت های مستکبرِ پیش از شما آمد و دچار عذاب و سخت گیری خدا و حوادث و کیفرهای آن شدند، عبرت بگیرید و از چهره های آنان که بر خاک نهاده شد و از پهلوهاشان که بر کفِ گورها آرمید، موعظه بگیرید”٣؛ و فرمود:” از گذشتگان خود پند بگیرید، قبل از آن که آیندگان از شما و سرنوشت تان موعظه بگیرند!”٤.قرآن، این “جا به جایی قدرت” را یک “عبرت تاریخی” ذکر می کند و از قلعه نشینان و ساکنان قصرهای مستحکم یاد می کند که از قلعه ها بیرون کشیده شدند و زمین ها و خانه ها و اموال و ثروت هاشان و همه قدرت و کیان و شوکت شان بر باد رفت و تاج و تخت شان به دیگران رسید٥.آیا این ها مایه عبرت نیست؟ این که کاخ ها بین شاهان و امیران دست به دست می شود و به کسی وفا نمی کند،از عبرت هاى بزرگ تاریخ است.
 
در متون دینی، “مرگ”، بزرگ ترین عبرت به شمار آمده است. مرگ ومیرها و فقدان عزیزان و هجران دوستان و بستگان، نشانه آن است که هیچ کس در این دنیا ماندگار نیست و دیر یا زود، اجل فرا خواهد رسید:گرگ اجل، یکایک از این گله می برد/این گله را ببین که چه آسوده می چرد! اگر در دنیا هیچ عبرت و پندی نباشد، همین مرگ بس است تا انسان ها را تکان دهد و بیدار کند تا عمر را غافلانه  نگذرانند. على(ع) فرمود:”اگر کسی برای جاودان ماندن در دنیا ابزاری می یافت، یا برای راندن مرگ راهی پیدا می کرد، آن کس سلیمان بن داود بود که بر جنّ و انس چیرگی داشت و با آن حکمرانی وسیع و مقتدرانه، پیامبر الهی هم بود و نزد خداوند منزلتی بزرگ داشت. اما چون مهلتش سرآمد، تیرهای مرگ از هر سوی به طرف او رها شد و سرزمین ها، از او خالی گشت و مُلک او به دیگران رسید!”٦.به هر حال در شرايط تكرار تاريخ، باید عبرت ها را شناخت و از آن ها برای زندگی پند گرفت. هر عبرتی، هم چون چراغی گوشه ای از زندگی ما را روشن می سازد. همه به این عبرت ها نیازمندند، چه مردم عادی، چه مسئولان و دولت مردان، چه فقیران تهی دست، چه ثروت مندان گنجور، چه دانشمندان فرهیخته، چه دانش آموزان و معلمان، چه زنان و چه مردان و چه پیران…
———–
١.توبه/٦٩.   ٢.نهج البلاغه،خطبه١١.   ٣.همان،خطبه١٩٢.  ٤.همان، خطبه٣٢.   ٥.احزاب/٢٧.  ٦. نهج البلاغه، خطبه١٨٢.
 
 
 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *