بعد از ماجراى سقيفه، واژه خلافت به معناى جانشينى پيامبر و خليفه به عنوان كسى كه جانشين پيامبر در امر حكومت است در فرهنگ اهل سنت ،ايجاد و به عنوان كليدى ترين مفهوم در فرهنگ سياسى و سقيفه نيز به عنوان روش “اهل حلّ و عقد” براي انتخاب حاكم كاربرد پيدا كرد كه برگرفته از سنت عربى در گزينش حاكم به شمار بود. شيعه اما جانشينى پيامبر را منصبى الاهى دانسته امامت را بر اساس نص غدير شامل هر دو جنبه پيشوائي دينى و هدايتى و نيز سياسى و حاكميتي دانسته و تعيين اين منصب را در صلاحيت بشر نشمرده و به نص الاهى (به گونه انتصاب هارون به عنوان جانشين براي موسىٰ)كه در غدير هم اعلان عمومى شد، معتقد بود؛ لذا از همان آغاز ،اهل بيت پيامبر و جمعى از اصحاب رسول خدا(ص) اين نحوه انتخاب جانشین پیامبر با آن ماهیت و آن گونه که اتفاق افتاد را به رسمیت نشناختند و از پذیرفتن آنچه بعدها به صورت مرجعیت دینی و دنیوی خلیفه در جایگاه جانشینی پیامبر تأکید و ترویج شد، سر باز زدند و آن را مختص امام منصو ص و منصوب از سوی خدا و پیامبر در قالب امامت دانستند…
نظام خلافت با انتخاب ابوبکر بن ابیقحافه به جانشینی پیامبر پایه ریزی شد؛ هرچند بعدها از این انتخاب با واژه فَلْته (امرى ناگهانى و بى مقدمه و غير منتظره)یاد کردند١و برخى مخالفت ها خليفه اول را تا سرحد انصراف پيش برد اما سرانجام با به كارگيرى شيوه هاى مختلف،مهم ترين مخالفانش همچون كاربرد زور عليه اهل بيت پيامبر و تبعيد برخى صحابيان همچون ابوذر غفارى خاموش ساختند٢ و در پي آن خليفه رسول الله خوانده شدند٣. عملکرد ابوبكر در دوران دو ساله خلافت، آن گونه بود كه همه جانشينى پيامبر را براي خود قائل بود همچون فتوائى كه در مورد مرتد خواندن مسلمانانی که از دادن زکات به وی خودداری کرده بودند، صادر كرد و در برخورد با آنان چنان سرسختی نشان داد که اعتراض مسلمانان را برانگیخت٤. البته اين برخلاف موضعگیری های اولیه او بود که خود را در ردیف سایر مسلمانان بر شمرده و از مردم خواسته بود تا ضمن امر به معروف و نهی از منکر، اطاعت از وی را فقط تا وقتی در مسیر خدا گام برمی دارد واجب بشمارند٥. رویکردش در خلافت اقتدارطلبانه با حفظ اقتدار قريش بود كه خود از آنان بود تا جایی که نه تنها از تصریح به آن بیمی نداشت، بلکه در عمل نیز گاهی تا حد خودداری از مجازات برخی مجرمان نامور٦ پیش می رفت.
انتخاب عمر،اما به روش اهل حل و عقد-چنانكه براي مشروعيت سقيفه مطرح كردند-نبود و ابوبکر اندکی پیش از وفاتش ، عمر بن خطاب را به جانشینی خود منصوب و مسلمانان را به بیعت با وی ملزم ساخت٧ كه شبهه تبديل خلافت به سلطنت را پر رنگ ساخت. او ترجیح داد که او را امیرالمؤمنین خطاب کنند٨كه این لقب بعدها تا پایان عصر خلافت، رایج ترین و مهم ترین لقب خلفا بود. در روزگار خلیفه دوم، تغییراتی گسترده در امور مختلف جامعه از جمله تغییر برخی سنن پیامبر یا احکام اسلام به دستور خلیفه به وقوع پيوست٩كه نشن داد اختياراتش را همسان اختيارات پيامبر مى دانست كه خود نیز به رغم رویکرد انعطاف ناپذیرش درباب اقتدار حکومتی و اختیارات وسیع خلیفه، نگران تبدیلشدن آن به نظام ملوكى وشاهى بود١٠به ويژه عملکرد متفاوتش در انتخاب جانشین، بر وجود چنین رويكردى صحه گزارد. شيوه او در ترویج پیوسته و جدّی برتری عرب بر دیگر اقوام (عجم)در تعارض آشکار با سیاست ضد نژادی پیامبر اسلام بود؛نيز امتیازبندی مسلمانان در تقسیم بیت المال که آن را مالاللّه مینامید و لغو شیوه تقسیم غنایم به صورت مساوی١١.
عثمان بن عفان در سال ۲۳ با راهكار خاص عمر كه نهايتاً به انتخاب او مى انجاميد به عنوان سومین خلیفه بر مسند قدرت نشست. شرط مهم بیعت با او علاوه بر عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر، تبعیت از دو خلیفه نخست (سیره شیخین) بود، امری که علی بن ابیطالب از پذیرش آن تن زد١٢ و البته خود عثمان چندان به این شرایط پای بند نماند. داو در حكومت، به نحو بی سابقهای ساختارشکنانه عمل می کرد:گماشتن برخی از رانده شدگان از سوی پیامبر به سمت های عالی حکومتی، مسلط ساختن بنیامیه بر امور حکومتی و بخشش های بدون ضابطه از بیتالمال به برخی افراد و نیز اقوام أُموی خويش١٣و بنابه روایت یعقوبی، او خازن بیت المال را خازن خود خواند که این گویای تلقیاش از بیتالمال به عنوان مال شخصی بوده است١٤.او هنگامی که مخالفان و معترضان از او خواستند به خاطر همين تخلفات از خلافت کنارهگیری کند، با این استدلال که خلافت را خداوند به وی عطا کرده، نپذیرفت١٥؛ ثروتاندوزی بهویژه با پشتوانه بیتالمال١٦، انتقادناپذیری و بیاعتنایی به امر به معروف و نهی از منکر١٧، گرایش بیش از حد به سنّت جاهلیِ قبیلهگرایی به جای ارزشمداری اسلامی از طریق قدرت بخشیدن به امویان در عرصههای مختلف بطور عام و معاویه به طور خاص، و بیاعتنایی به رفتار ظالمانه برخی کارگزارانش با مردم١٧مهمترین عواملى بودند که خلافت او را با منازعه فراوان مواجه کردند كه نهايتاً به قتل او توسط معترضان انجاميد.
———————-
١.ابن هشام،السيرة النبويه٣٠٨/٤؛تاريخ يعقوبى١٥٨/٢؛ تاريخ طبرى٢٠٥/٣؛ ابن منظور ،ذيل”فلت”. ٢.تاريخ طبرى٢٠٢/٣-٢٠٣؛ ابنقتیبه، الامامة و السیاسة١٢/١-١٣. ٣.ابنسعد، الطبقات الکبری٨٣/٣ ؛مسند احمدبن حنبل٢٠/١. ٤.احمد بن حنبل،مسند٢٠/١ و٣٣-٣٤و٥٩. ٥. تاريخ طبرى٢٢٤/٣. ٦.سراج الملوك،بخش ابوبكر. ٧.طبرى٤٣٤/٣-٤٢٨. ٨.بلاذری، جُمَل من انساب الاشراف٣٢١/١٠. ٩.مسند احمد٤٠/١-٨١؛سنن ابن ماجه١٨٨/١؛بيقهى،السنن الكبرى٥٣٣/٧. ١٠.ابنسعد، الطبقات الکبری٣٠٦/٣. ١١.مالک بن انس، المُوَطَّأ٣٠٨/١؛ ابنسعد، الطبقات الکبری٢٧٦/٣؛بلاذری، فتوحالبلدان٤٤٨/١-٤٦١؛ ماوردی، نصیحةالملوک٣٥٣/١. ١٢. تاريخ یعقوبی١٦٢/٢؛ تاريخ طبرى٢٣٣/٤؛ابنقتیبه، الامامة و السیاسة٢٦/١-٢٧. ١٣.همان،٣٢/١؛تاريخ يعقوبى١٦٨/٢ و١٧٤؛تاريخ طبرى٢٦٧/٤-٢٦٨. ١٤.همان. ١٥.ابن سعد،الطبقات الكبرى٦٤/٣و ٧٢-٧٣؛ ابن قتيبه،الامامة و السياسة٤١/١؛طبرى٣٤٧/٤-٣٤٨. ١٦.الطبقات٢٣٢/٤؛مسعودى،مروج الذهب٨٣/٣-٨٤. ١٧. يعقوبى١٧٠/٢-١٧١؛ مروج الذهب٨٤/٣-٨٥؛ابناعثم کوفی، الفتوح٣٧٣/٢. ١٧.يعقوبى١٦٥/٢؛شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدج٩،ص٥و٩و١٥-١٨.