فوكوياما و پايان تاريخ

 

“پایان تاریخ و آخرین انسان” نام كتاب فرانسيس فوكوياما(١٩٥٢- )است.او دکترای جامعه‌ شناسی از دانشگاه شیکاگو داشت و به‌عنوان کشیش کلیسای پروتستان خدمت می‌كرد. او متخصص اقتصاد سیاسی دانشگاه جانز هاپکینز است که به خاطر نظریه‌ پردازی “پایان تاریخ”شهرت يافته است.سه نظریه مهم او در عرصه سیاست عبارتند از:نظریه پایان تاریخ؛پایان نظم؛ و دگرگونی عظیم . او بر این باور است که تاریخ در حال به پایان رسیدن است و بشر در جهان فعلى براى ساماندهى خود، الگو و آلترناتیو ديگرى به جز ایدئولوژی لیبرال دموکراسی در اختيار ندارد.از سوئى سرمایه اجتماعی غرب در حال افول است و وضعیت نظام خانواده باعث فروپاشی غرب میشود و از سوى ديگر اگر دولت و جوامع غربی سرمایه اجتماعی خود را احیاء نمایند، دگرگونی و تغییرات عظیمی در دنیا پدید می آید و جایگاه غرب با تمدن دیگری معاوضه خواهد شد. بر مبنای این نظریه، امروزه نظام لیبرال دموکراسی به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک جریان غالب و مسلط درآمده‌ که همهٔ کشورها و جوامع باید در برابر آن تسلیم شوند. آخرین حد تلاش‌ها و مبارزات ایدئولوژی‌های مختلف در نهایت در قالب ایدئولوژی لیبرال دمکراسی سر برآورده‌ و تصور این که نظام سیاسی بهتر و مناسب‌ تری به عنوان جایگزین این نظام، وجود ندارد و سرمایه دارى آخرین مقصد بشر در مسیر اقتصادى تاریخ است. 

فوکویاما با پردازشی نو از اندیشه هگل درباره آخرالزمان، چنین می اندیشد که پس از ظهور و شکست  فاشیسم و مارکسیسم، جهان به دموکراسی لیبرال می گرايد و به کمال مادی نیز دست می یابد. در واقع لیبرالیسم از آنرو بر جهان مسلط می شود که در برابرش، ایدئولوژی بسیج کننده ای برای رویارویی با آن وجود ندارد. این به منزله نقطه پایان تحول ایدئولوژیکی بشریت و جهانی شدن دموکراسی غربی بعنوان شکل نهایی حکومت با لوازم آن، یعنی شیوه زندگی سرمایه داری و میل به دستیابی به جامعه مصرفی که به لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی منجر میشود، است. او این رکود برخورد و تکاپوی اندیشه ها را پایان تاریخ می نامد؛ دورانی که در آن، شور و شوق ها براى اكتشاف و فداكارى براى آرمان جاى خود را به حسابگري اقتصادي و جستجوي بی پایان راه حل هاي تکنیکی، نگرانی هاي مربوط به محیط زیست و ارضاي توقعات مصرفی پیچیده می دهند.اما این دیدگاه چیز جدیدي مطرح نمی کند و شبیه نظریه قبلى درباره پایان ایدئولوژي ها و نیز نظریه تاریخی مارکسیسم درباره رسیدن به مرحله نهایی حیات بشري و مبتنی بر این پیش فرض است که تاریخ فقط یک حرکت خطی (توسعه خطی) دارد، درحالیکه تاریخ از نو زاده میشود؛ نقطه اشتراک کمونیسم و سرمایه داري یک نوع پندار بیهوده درباره اهمیت درجه اول اقتصاد در سلسله مراتب مسائل اساسی انسان است؛  شکست کمونیسم ناشی از ضعف کمونیسم و نه قدرت ارزش هاي لیبرالیسم غربی بوده و معلوم نیست لیبرالیسم در برابر رقیب قدرتمندتري مثل دين تاب مقاومت بیاورد و پیروز شود. کمونیسم آزادي را فداي برابري می کرد، ولی لیبرالیسم با مشکلات اساسی بيشترى روبروست که آن را به نابودي می کشاند.

فوکویاما تاریخ را یک فرآیند واحد، منسجم و تکاملى مى بیند و با اشاره به نظر مارکس و هگل اعلام مى کند که تاریخ بى فرجام نیست، بلکه تکامل جوامع بشرى، اگر به جایى برسد که عمیق ترین و بنیادى ترین آرزوهایش سیراب شود، به پایان مى رسد؛ بر این اساس، از نگاه او لیبرال دموکراسى پایان تاریخ است، چون عمیقترین و بنیادى ترین آرزوهاى بشرى را سیراب مى کند و پیشرفتى فراتر از آنچه لیبرال دموکراسى براى بشر به ارمغان آورده، در توسعه اصول و نهادهاى زیربنایى صورت نخواهد گرفت.منتقدان فوكوياما به او خاطر نشان ساختند كه  توسعه اقتصادی به ویژه در قالب منطق بازار آزاد چیزی نیست که بطورحتم و ضرورت به لیبرال دموکراسی بیانجامد، یعنی می توان به توسعه اقتصادی دست یافت بی آنکه به نظم لیبرال دموکراسی تن داد مثل کشورهای مالزی، اندونزی، تایوان، چین، سنگاپور، کره، ژاپن و …؛ او خود به این واقعیت اقرار دارد که در پاره ای از جوامع پیشرفته و به ویژه امريكا، هنجارهای اجتماعی غیررسمی، ولی بسیار موثر و ضروری در ساماندهی جامعه به شدت ویران شده است. طبیعتاً این حالت، مطلوب و سازگار با مدعیات لیبرال دموکراسی فوکویاما نمی باشد. بنابراین، براساس ادله فوق، نویسنده، معتقد شود كه نظریه پایان تاریخ به پایانش رسیده است!

تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما به عنوان یک کارشناس حوزه سیاست دولت آمریکا، نوعی بسترسازی تئوریک حاکمیت تک قطبی در جهان به رهبری دولت های قدرتمند جهان دموکراسی لیبرال از جمله آمریکا می باشد اما نمی توان آن را برخاسته از روند طبیعی تاریخ جهان که ضرورتی اجتناب ناپذیر برای سایر دولت ها و ملت ها تلقی شود، دانست.در تئورى هاى اينان و نيز ماركسيست ها، جايى براى اراده خداوند كه خالق و ابتدا كننده جهان است و براي آينده اش هم برنامه دارد، وجود ندارد. پایان تاریخ همان آخرالزمانی است که ادیان توحیدی و پیامبران الهی وعده آن را داده اند چرا که پایان تاریخی که تابع نظریات بشری است به علت نقص دانش بشری ناقص خواهد بود، در صورتی که آخرزمان که توسط ذات ابدیت یعنی خداوند وعده آن را توسط پیامبران به انسان ها داده بود عاری از نقص حاکم بر دانش بشری است و حکومت آخرین از آن صالحان خواهد بود

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *